خندوانه برای تلویزیون ما چه کارها که نکرده

بصیر،

یک زمانی بود که تلویزیون‌مان جز نود برنامه جذابی نداشت. برنامه‌ای نبود که تماشاگران پرشمار بالقوه جعبه جادو را جذب و وادارشان کند به تماشا؛ بنشاند روبه‌روی تلویزیون و اجازه بلندشدن بهشان ندهد. این چیزها را درباره تلویزیون‌های خارجی شنیده بودیم؛ که یقه تماشاگر را می‌گیرند و ول نمی‌کنند؛ که گاه تا ده، بیست‌سال ادامه پیدا می‌کنند و محبوبیت‌شان هم کم نمی‌شود.

مثل خارجی‌ها!! !!

بعد هم که به قول محمد مایلی‌کهن از ماهواره همسایه دیدیمشان، فهمیدیم کار چندان شاقی هم نکرده‌اند. یعنی کاری نبود که از ما برنیاید. یک مجری کاربلد می‌خواست و چند مهمان آشنا و البته دستی باز برای حرف‌زدن و حرف بیرون کشیدن از زیر زبان مهمانان. آن‌جا بود که حس کردیم چه آسان امکان ارتباط با این وسعت و عمق را از دست داده‌ایم. چه آسان تماشاگران را هل داده‌ایم سمت کانال‌های همسایه. چه آسان بازی را باخته‌ایم به رقبایی که نه یک‌دهم ما امکانات و سرمایه دارند و نه یک‌دهم ما آدم‌های کاربلد و ذهن‌های توانا…

البته نه این‌که تاکنون اصلا از این برنامه‌ها نداشتیم. تک‌وتوک بودند کسانی که یک دوره‌ای آمدند و سروصدا کردند و تماشاگر هم جذب کردند. جز نود که اول نوشته نامش آمد، شب شیشه‌ای رضا رشیدپور را داشتیم، اجراهای فرزاد حسنی را داشتیم، احمدزاده را داشتیم… اینها همگی آغازهای خوبی داشتند؛ اما زمانی که می‌رفت تا پا بگیرند، زمانی که موعد برداشت رسید، با دست‌های خودمان زدیم و همه‌چیز را خراب کردیم. برنامه‌ها تعطیل شدند. مجری‌ها ممنوع‌الکار شدند، بعضی هم رفتند. عمر امیدواری ما به داشتن تلویزیونی جذاب و موثر هم سر آمد. باز یک تلویزیون خالی و بازنده داشتیم. تلویزیونی که چیزی نداشت برای دیدن و نازیدن…

چند‌سال گذشت، تا این‌که خندوانه روی آنتن رفت. اتفاقی که خیلی چیزها را عوض کرد…

آغاز یک دوران

مثل خارجی‌ها!! !!

خندوانه آغاز یک دوران جدید در تلویزیون ایران بود. با این برنامه مدیران ما فهمیدند نه‌تنها نباید از محبوبیت یک برنامه و برنامه‌ساز ترسید؛ بلکه عاقلانه‌ترین کار استقبال از این محبوبیت است که درنهایت در بیلان کاری مدیریت ثبت خواهد شد. این را هم فهمیدند که ترس از شادی، ترس عاقلانه‌ای نیست؛ می‌شود شادی‌ آفرید؛ بدون آن‌که این کار الزاما به معنای ابتذال باشد. با این‌که می‌توان رادیکال‌تر هم با موضوع طرف شد و گفت اگر این شادی‌آفرینی به معنای ابتذال هم باشد، باز نتیجه کار به رویکردش می‌ارزد( خصوصا در تلویزیون که رسانه‌ای سبک‌تر و سطحی‌تر از سینما یا دیگر مدیوم‌هاست)؛ اما عجالتا به همین هم راضی هستیم و خندوانه را به دلیل برداشتن این گام‌ها ستایش می‌کنیم. در حقیقت اگر خندوانه در سه دوره حیاتش فقط این کارها را کرده و این دو تابوی خودساخته مدیران را شکسته باشد، وظیفه تاریخی‌اش در قبال فرهنگ و رسانه این مرزوبوم را به بهترین شکل ایفا کرده است؛ با این‌که می‌دانیم دستاوردهای خندوانه منحصر به این تابوشکنی نبوده و بهترین و خاطره‌سازترین لحظات یک نسل از تلویزیون بین‌ها مدیون این برنامه است. حالا که سه دوره از خندوانه می‌گذرد دیگر می‌توان مطمئن بود اگر سال‌ها بعد جایی صحبتی از تلویزیون امروز وسط آید، با حسرت از خندوانه یاد خواهد شد که یادش بخیر؛ آن روزها یک خندوانه‌ای بود که…

غیرممکن ممکن شد

مثل خارجی‌ها!! !!

خندوانه خیلی بی‌سروصدا آمد. آن‌قدر که امیدی نمی‌رفت کار بگیرد و دیده شود. درواقع نه‌تنها مدیران که حتی خود رامبد جوان هم فکر نمی‌کرد کارش محبوب شده و به ساخت سری دوم و سوم و احتمالا دهم ختم خواهد شد. خندوانه یک برنامه جدید امتحان پس نداده بود که نمونه مشابهی نداشت و در تلویزیون عادت کرده به سری‌دوزی و چلاندن ایده‌های موفق تا آخرین حد ممکن، این بی‌شباهتی، موضوع هراسناکی در حد یک شکست محتوم قلمداد می‌شد. خندوانه همچنین ساختاری مجری‌محور داشت؛ آن هم با یک مجری ناآزموده که باوجود محبوبیت و البته حضور راحت و دوست‌داشتنی مقابل دوربین، اجرا را در این حد تجربه نکرده بود. موضوع برنامه هم عجیب بود و برای موفق‌شدن گزینه‌ای ترسناک؛ ستایش شاد بودن و خندیدن در هر شرایطی در فرهنگ عامه این مرزوبوم لوس‌بازی و الکی‌خوش‌بودن معنی می‌شود. این چیزها امیدواری به موفقیت این برنامه را کمتر و کمتر می‌کردند. شبکه نسیم که قرار بود خندوانه را روی آنتن بفرستد، اما مهم‌ترین دلیل ترس‌ها بود؛ شبکه نوپایی که نه تماشاگر داشت، نه پول و امکاناتی در حد دیگر شبکه‌ها و نه این‌که حتی به شیوه عادی پخش می‌شد. تماشاگر برای این‌که شبکه نسیم را ببیند، باید هزینه می‌کرد، گیرنده‌ای می‌خرید و پای برنامه می‌نشست. همه اینها یعنی که خندوانه برای دیده و پسندیده‌شدن، راه ساده‌ای پیش پایش نبود. شکست این برنامه محتمل‌تر و طبیعی‌تر از موفقیتش بود؛ اما… غیرممکن ممکن شد.

دلیل پیروزی

مثل خارجی‌ها!! !!

سری اول همه را تکان داد. خندوانه با تکیه بر پاشنه آشیل و دلایل شکستش، موفقیتی عجیب را تجربه کرد. تمام عوامل کاهنده شانس موفقیت برنامه به یاری‌اش آمده و موفقش کردند. این‌که خندوانه پا بر شانه هیچ‌کس نداشت، تروتازگی عجیبی باعث شد که تماشاگر را سحر می‌کرد. این‌که مجری بی‌تجربه بود، با کمک ویژگی‌های فردی رامبد جوان صمیمیتی خاص را بر اجرای او حاکم کرد؛ جوری که نمی‌شد دوستش نداشت. استقبال از موضوع برنامه نیز تاکیدی بر احساس کمبود این عنصر حیاتی در جامعه بود و نشان داد جامعه عبوس، غمگین و البته خشمگین ما چقدر به شادی و خنده و موسیقی نیاز دارد و لزوم دوباره‌نگری و شکستن یک‌سری تابوی فرهنگی را یادآوری کرد.

پخش از شبکه نسیم هم که می‌گفتند به دلیل کم تماشاگر بودن و توی چشم نبودن باعث دیده‌نشدن خندوانه می‌شود؛ تأثیر عکس داشت و به دلیل حساس نبودن مدیران، باز بودن دست رامبد جوان را باعث شد. جوان که در شکل عادی باید هزاران قیدوبند و بایدونباید را برای گرفتن مجوز نمایش کارش رعایت می‌کرد، در نسیم با دستی بازتر برنامه‌اش را شکل داد. اینها همه در کنار هم نشان دادند اگر کسی کارش را بلد باشد می‌تواند از محدودیت‌ها نیز در راستای تاثیرگذاری بیشتر سود جوید؛ البته به شرطی که شانس هم همراهش باشد و مجال و فرصتی برای اجرای ایده‌هایش داشته باشد. رامبد جوان که در سینما هم نشان داده بی‌بهره از شانس نیست و چه‌بسا در موقعیت‌های مشابه فرصت کار را در مقایسه با همکارانش راحت‌تر به دست می‌آورد، کاربلدی را هم داشت و خندوانه‌اش درنهایت بدل شد به یک موج؛ به یک حرکت پرشتاب به سوی موفقیت؛ به یک سکوی پرتاب؛ به یک الگوی برنامه‌سازی؛ به آغازگری یک دوران تازه و…

شهر خلوت

ساخت سری ‌دوم یک فیلم، سریال و حتی یک برنامه موفق، چالش ترسناکی است. کم نیستند سری دوم کارهایی که بهره‌ای از موفقیت نخستین کار آن مجموعه نبرده‌اند. رامبد جوان در خندوانه اما این غیرممکن را ممکن کرد. سری دوم خندوانه در قیاس با سری اول برنامه موفق‌تر نیز بود. آیتم‌های جذابی که مسابقه استندآپ کمدی گل سرسبد آنها بود، بی‌اغراق خیابان‌ها را خلوت کردند و این برای برنامه‌ای که داستانی نبود، اتفاقی نوظهور محسوب  می‌شد.

آغاز پایان

مثل خارجی‌ها!! !!

سری سوم اما با شرایطی متفاوت آغاز شد. درحالی‌که توقعات به نحو ترسناکی بالا رفته بود، سری سوم کاملا ناامیدکننده آمد. مسابقه تکراری و تقلیدی لباهنگ در روزهای نوروز نشانی از عصای جادویی جوان نداشت و نشان داد او هم می‌تواند اشتباه محاسباتی داشته باشد. درحالی‌که ایده اصلی برگرفته از یکی از شبکه‌های خارجی، ایده جذابی به نظر می‌رسید اما رامبد شاید به این فکر نکرده بود که بستر فرهنگی جامعه برنامه اصلی با فرهنگ و قوانین دست‌وپاگیر ما تفاوت دارد و ستارگان ما هنگام لب‌خوانی فقط می‌توانند سیخ ایستاده و زل بزنند به دوربین و چقدر جذاب می‌تواند باشد تماشای کسی که دارد ترانه‌ای را لب‌خوانی می‌کند. مسابقه خانواده باحال اما بدتر بود؛ بدترین مشکلش هم این بود که ما خانواده باحالی نمی‌دیدیم. اینها در کنار تغییر دکور و صحنه؛ تغییر چند شخصیت محبوب؛ کاستن از موسیقی و مسائلی از این دست باعث شدند سری سوم ناموفق قلمداد شده و جوان و گروهش با انتقادات زیادی مواجه شوند. به‌نظر می‌رسید خندوانه به پایان راه نزدیک شده و رامبد جوان گام‌های آخر خندوانه را درحال برداشتن است. اما…

بوی خندوانه

مثل خارجی‌ها!! !!

فرق یک آدم موفق و ناموفق در این است که آدم موفق اگر بفهمد راه را اشتباه رفته می‌تواند بازگشته و مسیر دیگری را طی کند؛ اما آدم ناموفق راه اشتباه را تا ته بن‌بست ادامه می‌دهد. جوان هم به هر دلیل وقتی فهمید یک جای کار ایراد دارد، عکس‌العمل امیدوارکننده‌ای نشان داد و برنامه‌ای که تماشاگران تنهایش گذاشته بودند و از دست رفته می‌نمود، دوباره به مسیر اصلی‌اش بازگرداند. برنامه‌ای که بیشتر از مردم، شادکردن اسپانسرها را داشت دنبال می‌کرد، دوباره این روزها دارد هدف اصلی‌اش را پیگیری می‌کند. خندوانه دوباره دارد رنگ‌وبوی خندوانه می‌دهد؛ گیرم با تماشاگرانی کمتر از دو سری قبل و گیرم با محبوبیتی تقسیم شده با دورهمی مدیری…

رامبد جوان دوباره نشان داد آدم باهوشی است. او که با بالارفتن انتظارات تماشاگران راه دشواری پیش پایش بود و با اضافه شدن رقیب قدری چون مهران مدیری دشواری راهش بیشتر هم شده بود؛ با تغییر مسیر در حساس‌ترین نقطه ممکن برنامه‌اش را نجات داد و خودش را یک بار دیگر احیا کرد. حیف بود خندوانه در این نقطه به پایان راه برسد. این برنامه‌ای است که می‌تواند سالیان‌سال ادامه داشته باشد و محبوبیتش را هم حفظ کند. درست مثل آن برنامه‌هایی که در تلویزیون همسایه می‌دیدیم و همین خندوانه بود که باعث شد بیشترمان دیگر به خانه همسایه نرویم. آخر خودمان هم برنامه‌ای با همان قدرت و جذابیت داشتیم دیگر…

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا