بزرگمردی که اسیر تنگ نظری‌ها شد

استاد رفت. رفتنش اما غریبانه بود و البته بی هیاهو. همو که در زندگی طولانی اش هرگز اهل هیاهو نبود و هیاهو را تنها پشت میکروفون می خواست. خالق واژه های ناب و استعاره های بدیع. مردی که شاعر بود و ورزش را با شعر پیوند داد و پشت میکروفون شعر می سرود. واژه ها را که همچون کاشی های معرق کاری کنار هم می گذاشت و حماسه خلق می کرد. ورزش به روایت شاعرانگی. همو که طبع شعر را با انرژی ورزش پیوند داد تا تعریف تازه ای از گزارشگری را خلق کند. یک تعریف هنری که با کلیشه های رایج هرگز قرابتی نداشت.

شور جوانی و قریحه ادبیات از او و گزارش هایش یک نثر مرصع ساخته بودند که نمونه و نظیری پیدا نکرد. همو که یک دایرة‌المعارف ناطق بود و در و گوهر از کلامش و قلمش می بارید. او که در کار خود سختکوش و پرچمدار بود و اعتقاد داشت که روزنامه نگاری همچون اقیانوس بیکرانیست که هرگز انتها ندارد. اگرچه او خود یک دریای بزرگ بود؛ دریایی از واژه، اطلاعات، قریحه، ذوق و سلیقه.

بهمنش در ورزش ایران یک سرفصل است. یک کالت تمام عیار. مردی که تاریخ ورزش را می توان به قبل و بعد از او تقسیم کرد. آنچه بهمنش انجام داده باشکوه، دست نیافتنی و بی نظیر است. مردی که در رشد و اعتلای ورزش سخت کوشید و نقش مهمی در موفقیت ها و اوج گیری آن ایفا کرد. دوران طلایی ورزش ایران در دهه های ۴۰ و ۵۰ مقارن با اوج او در سپهر رسانه ایران است و این به ظرافت نقش این بزرگمرد را در تحولات و البته موفقیت های ورزش ایران را یادآوری می کند.

مردی که هنر در او نهادینه شده بود؛ چه در سلول‌های خاکستری اش، چه در صدای جذاب و نافذش، چه در اطلاعات دست اول و تشبیهات بی نظیرش و چه در قلم تیز و روانش.

استاد بهمنش به راستی یک استاد مسلم بود، اگرچه واژه استاد توصیف کننده همه هنر و توانمندی های او نیست. مردی که در همه شاخه های و رشته های ورزشی صاحب نظر و صاحب قلم بود، گزارش می کرد، نقد می نوشت و البته راهکار می داد.

افسوس که ورزش ایران از وجود بزرگمردی چون او بهره کافی و وافی نبرد و دریغ که در پیرانه سری و دوران تکامل، بواسطه برخی تنگ نظری ها از چنین گنجینه‌ای محروم ماند. او که صدایش و قلمش بیش از ۵ دهه همراه و یار ورزش ایران بود و سنگ بنای موفقیت ورزش ایران را پایه گذاشت، در دهه ۶۰ به بعد به حاشیه رانده شد تا این حرمان و این حسرت تا ابد همراه ورزش باشد که از چنین گنج بی مثالی محروم مانده.

او که رفت تا عرصه برای غریبه ها باز شود و ورزش و رسانه و میکروفون به دست نااهلان و نامحرمان بیفتد. او خانه نشین شد تا مردم ایران از شنیدن واژه های ناب و استعاره های بی همتا و البته نقدهای استخوان سوز و فنی محروم بمانند. او که با رفتنش ظاهرا درب اتاق گزارشگری صداوسیما را قفل کرد و کلید آن را به بالای پشت بام ساختمان جام جم انداخت! چه آنکه نسل بعد از او چه در عرصه گزارشگری و چه در عرصه روزنامه نگاری هرگز به گردپای او نرسیدند و فاصله چند صد کیلومتری با او داشتند.

استاد حالا از خط پایان زندگی عبور کرده، در پایان یک زندگی سینمایی و البته باشکوه. چه خوشبختند اهالی بهشت که حالا همنشین این گنج بی انتهای ورزش و رسانه هستند.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا