مدل صدام برای برخورد با ایران

آنان تلاش می‌کردند مشکلات منطقه‌ای و داخلی خود را متوجه ایران و انقلاب اسلامی کنند. مشابه چنین الگویی در سال ۲۰۰۶ بازتولید شد. شیعیان توانستند در محیط‌هایی که دارای اکثریت جمعیتی هستند، موقعیت خود را تثبیت کنند. این امر در سال‌های بعد از جنگ سرد آغاز، در سال ۲۰۰۳ با خصومت بیشتری روبه‌رو و در سال ۲۰۰۶ بعد از مقاومت حزب‌الله در برابر اسرائیل تشدید شد. در این شرایط، مقاومت اسلامی علیه محافظه‌کاری منطقه‌ای، مداخله‌گرایی آمریکا و برتری‌طلبی اسرائیل سازماندهی شده‌ بود. نتیجه آن را می‌توان در شکل‌گیری کنفرانس شرم‌الشیخ علیه ایران در نوامبر ۲۰۰۶ مورد توجه قرار داد. این کنفرانس با مشارکت عربستان، مصر، اردن، امارات متحده عربی و آمریکا در مقابله با هویت‌گرایی اسلامی شکل گرفت.

۱- تبارشناسی جنگ سرد عربستان علیه ایران

تداوم چنین فرایندی منجر به تهییج صدام برای حمله نظامی به ایران شد. اگرچه رئیس‌جمهور عراق از انگیزه‌های درونی لازم برای حمله نظامی به ایران برخوردار بود، اما انجام چنین اقدامی را صرفا در شرایطی به انجام می‌رساند که کشورهای منطقه و قدرت‌های بزرگ وی را برای انجام چنین اقدامی شایسته و مقتدر بدانند. در چنین شرایطی، وی درگیر دغدغه‌های درونی، روح برتری‌جویی برای بازتولید تمدن بین‌النهرین، اغواهای منطقه‌ای و بین‌المللی شد. نتیجه چنین ادراک و نشانه‌ای را می‌توان حمله نیروی نظامی عراق به ایران دانست. این امر در سپتامبر ۱۹۸۰ انجام شد. اگر خواسته باشیم زمینه‌های تاریخی چنین اقدامی علیه ایران را بررسی کنیم، به این نتیجه می‌‌رسیم که آمریکا، کشورهای غربی، واحدهای منطقه‌ای از ادبیات مشترکی در توصیف ایران استفاده می‌کردند. آنان برای حمله نظامی درصدد بودند تا متهم را شناسایی کنند، به او تفهیم اتهام و با ابزارهای نظامی فراگیر مجازاتش کنند. قالب گفتمانی و ادبیات مسلط آنان برای متهم‌سازی ایران، آن بود که این کشور یعنی ایران در تحولات منطقه مداخله می‌کند. آنان هیچ‌گاه به فقدان مشروعیت ساخت‌های سیاسی خود توجهی نداشتند. فکر می‌کردند که از طریق الگوی عشیره‌ای و اقتدارگرایی سنتی می‌توانند ثبات سیاسی را حفظ کنند. بنابراین اگر اعتراضی وجود داشت، آن را متوجه ایران می‌کردند. اگر گروهی به سیاست‌های غیرعادلانه کشورهای حوزه جنوبی خلیج‌فارس اعتراض می‌کردند، آن را ناشی از دست‌نشاندگی گروه‌های انقلابی به سیاست منطقه‌ای ایران می‌دانستند. چنین ادبیاتی در سال‌های ۲۰۰۶ به بعد نیز گسترش یافت. در ژانویه – فوریه ۲۰۱۱ تشدید شد و در اواخر ژوئن ۲۰۱۱ به اوج خود رسیده است. این امر نشان می‌دهد که در بازخوانی دلایل حمله نظامی عراق به ایران مشابهت‌هایی با سیاست‌های جدید کشورهای منطقه به‌ویژه عربستان مشاهده می‌شود. مقامات عربستان تلاش می‌کنند موقعیت خود را از طریق سرکوب داخلی، مداخله نظامی منطقه‌ای، ائتلاف امنیتی با آمریکا و گسترش ادبیات جنگ سرد علیه ایران بازسازی کنند. مشابه چنین الگویی در سال ۱۹۸۰ نیز مورد توجه عربستان و سایر متحدان ذره‌ای آن کشور در خلیج‌فارس قرار گرفت. عربستان هم‌اکنون تلاش دارد تا نقش پایان‌یافته صدام حسین را بازتولید کند. این امر با ضرورت‌های موازنه منطقه‌ای مغایرت دارد. ادبیاتی که رهبران و کارگزاران اجرائی عربستان مورد استفاده قرار می‌دهند، نشان می‌دهد که آنان زمینه تبدیل رقابت منطقه‌ای به جنگ سرد و تصاعد آن برای گسترش درگیری‌های نظامی منطقه‌ای را در دستور کار قرار داده‌اند.

٢- ادبیات و ماهیت جنگ سرد عربستان علیه ایران

عربستان و سایر کشورهای عربی حاشیه خلیج فارس، ادبیاتی که به کار می‌گیرند، ماهیت اتهام‌گرا دارد. این ادبیات جنگ سرد را تشدید می‌کند. مقامات عربستان سعودی تلاش دارند ایران را به اتخاذ مواضع متقابل وادار کنند. به‌همین‌دلیل است که در مصاحبه‌های رسانه‌ای و ادبیات دیپلماتیک خود از عبارتی به نام تهدید ایران استفاده می‌کنند این امر به منزله فرار به جلو محسوب می‌شود. عربستان از این واژه‌ها برای متهم‌سازی ایران به مداخله در امور منطقه‌ای بهره گرفت. آنان تلاش برای حقوق دموکراتیک مردم بحرین و شیعیان عربستان را به منزله مداخله ایران تلقی می‌کنند و موضوعاتی نظیر تهدید موشکی، حمایت ایران از گروه‌های مقاومت، تقابل ایران با داعش را تحت‌الشعاع قرار می‌دهند. به عبارتی دیگر، مقامات عربستان تلاش دارند فضای منطقه را ملتهب کنند و از ادبیات تحریک‌آمیز استفاده می‌کنند. احساس می‌کنند که ابزارهای نظامی جهان غرب پشتیبان مؤثری برای آنان خواهد بود. کیش شخصیت رهبران عرب آنان را در فضای اغوا قرار داده است. رقابت در شرایط غرور شخصیتی و برتری‌طلبی منطقه‌ای به فاجعه منجر می‌شود. مشابه فاجعه‌ای که صدام و سایر رهبران کشورهای عربی خلیج‌فارس به وجود آوردند. تاریخ نشان داده است که فاجعه‌آفرینان، خود نیز گرفتار حوادث و سرنوشت تراژیک می‌شوند. آنچه مبارک، بن علی، عبدالله صالح و صدام به آن دچار شدند انعکاس غرور، خصومت و فرافکنی بحران مشروعیت ساختار سیاسی به حوزه بیرونی بوده است. تاریخ سیاسی و امنیتی حوزه خلیج‌فارس نشان می‌دهد که جهان غرب تمایل به رویارویی نظامی در شرایط بحران اقتصادی ندارد. به‌همین‌دلیل است که تلاش می‌کند منازعات منطقه‌ای تشدید شود.

٣- تهدید ترکی فیصل به مقابله علیه اهداف و منافع ایران

مقامات عربستان تلاش دارند جنگ سرد علیه ایران را گسترش دهند. به‌همین‌دلیل است که چندی‌قبل ترکی فیصل مبادرت به انجام گفت‌وگویی با گروهی از شهروندان و کارگزاران دیپلماتیک آمریکایی و انگلیسی در حومه لندن کرد. لازم به توضیح است که ترکی فیصل در سال‌های بعد از حادثه ١١ سپتامبر بخش عمده‌ای از فعالیت‌های اجرائی و اوقات فراغت خود را در لندن سپری می‌کند. در این گفت‌وگو وی از ادبیات تحریک‌آمیز در برخورد با ایران استفاده کرد. از یک سو همانند رسانه‌ها، دیپلمات‌ها و کارگزاران امنیتی جهان غرب، ایران را به تولید سلاح‌های هسته‌ای متهم کرده است. از سوی دیگر، به این موضوع اشاره داشته که عربستان از تمامی ابزارهای در دسترس خود برای مقابله با ایران بهره می‌گیرد. به‌کارگیری چنین واژه‌هایی بر ادراک ایران نسبت به عربستان تأثیرات بدبینانه‌تری به جا می‌گذارد. تاکنون مقامات ایرانی از الگوی کنترل بحران استفاده کرده‌اند. طبعا چنین فرایندی یعنی تأثیرپذیری دیپلماسی عربستان از نیروهای غیرمسئول در سیاست خارجی آن کشور مخاطره‌آفرین خواهد بود.

٤- نشانه‌ها و پیامد سیاست تهدید و برهم‌زدن موازنه منطقه‌ای

هم‌اکنون نیروهای نظامی عربستان در کشورهای بحرین و یمن مستقر هستند. این امر به منزله تلاش برای تغییر موازنه منطقه‌ای از سوی عربستان تلقی می‌شود. زمانی که واحدهای سیاسی درصدد ایفای نقش هژمونی برمی‌آیند، طبیعی است که از ابزارهای مختلفی برای ایفای چنین نقشی استفاده می‌کنند. عربستان نه‌تنها از ابزار نظامی برای کنترل امنیت منطقه‌ای بهره گرفته است، بلکه این کشور تلاش دارد شرایط تعادل دیپلماتیک در روابط ایران -عربستان را با بحران روبه‌رو کند. تداوم چنین الگویی، منجر به تشدید منازعه در سیاست منطقه‌ای خواهد شد. یکی از دلایل اصلی کنترل بحران در سال‌هایی که نظام بین‌الملل دارای ساختار دوقطبی بود، می‌توان عقلانیت راهبردی نظام بین‌الملل و بازیگران اصلی آن دانست. بازیگرانی که حوزه نفوذ خود را تعریف کرده و هیچ‌گونه تلاشی برای گسترش چنین حوزه‌ای به انجام نمی‌رساندند. عقلانیت راهبردی در ساختار دوقطبی به‌گونه‌ای بود که حتی هاری ترومن رئیس‌جمهوری آمریکا، مبادرت به برکناری ژنرال مک آرتور، فرمانده نیروی نظامی آمریکا، در اقیانوس آرام کرد. مک آرتور صرفا به قابلیت ابزاری آمریکا در برخورد با کره شمالی توجه داشت. درحالی‌که ترومن تلاش کرد این موضوع را به اثبات رساند که از طریق الگوهای دیگری همانند مدیریت بحران، قادر خواهد بود زمینه ایجاد تعادل بین بازیگران مختلف را فراهم کند. مهره‌ای که این روزها کمتر به او توجه می‌شود، ترکی فیصل است. وی برای تمامی تحلیلگران مسائل منطقه مشخص است. وی در زمره کارگزارانی بود که در زمان هدایت سازمان اطلاعاتی عربستان سعودی، زمینه شکل‌گیری القاعده و طالبان را فراهم کرد. در زمان جنگ مجاهدین علیه نیروهای نظامی اتحاد شوروی، گروه‌های عرب- افغانی را در افغانستان و پاکستان سازمان‌دهی کرد. گروه‌هایی که از انگیزه لازم برای جهاد علیه کمونیسم برخوردار بودند. ترکی فیصل بعد از حادثه ۱۱ سپتامبر از سوی اف‌بی‌‌آی مورد پیگرد امنیتی قرار گرفت. انگلیسی‌ها به اف‌بی‌‌آی اطمینان خاطر دادند که امکان کنترل، هدایت و جذب ترکی فیصل وجود دارد. به‌همین‌دلیل است که آنان وی را به‌عنوان سفیر عربستان در انگلیس در سال ۲۰۰۲ مورد پذیرش قرار دادند. در سال ۲۰۰۶ نیز چنین نقشی را در آمریکا ایفا کرد. بنابراین، می‌توان فرایندی را مورد ملاحظه قرار داد که ترکی فیصل به جای منافع کشورهای منطقه، به‌عنوان کارگزار کشورهای غربی برای تصاعد بحران در منطقه ایفای نقش کند. طبعا بیان ادبیات تحریک‌آمیز علیه ایران در شورای همکاری خلیج‌فارس و اتحادیه عرب را می‌توان نمادی از اقدامات و مواضع افرادی دانست که درصدد نادیده‌گرفتن موازنه منطقه‌ای هستند. چنین ادبیاتی زمینه کنش سیاسی کشورها را برای رویارویی فراهم می‌کند. هم‌اکنون این سؤال مطرح است که چه آینده‌ای در شرایط جنگ سرد ایران – عربستان در منطقه خاورمیانه و خلیج‌فارس قابل پیش‌بینی است. آیا روند موجود قابلیت کنترل و موازنه را دارد؟ یا اینکه، رهبران عربستان سعودی از الگوی صدام در برخورد با ایران استفاده خواهند کرد؟

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا