ماجرایی که احسان علیخانی را به سکوت واداشت/ قصه تلخ غرور جوانی و سفر رویایی که به فاجعه ختم شد

دومین قسمت از برنامه ماه عسل روایتگر قصه «آن چهار نفر و کویر» شد.

روز گذشته احسان علیخانی میزبان سامان و دانیال بود. آنها راوی سفر رویایی بودند که به فاجعه تبدیل شد.

بعد از صحبت‌های کوتاه سامان و دانیال درباره زندگی خودشان، علیخانی از آنها خواست درباره شروع رفاقت چهار نفره خود (سامان، مازیار، دانیال و رامین» صحبت کنند.

دانیال در این باره گفت: ما ساکن رودهن هستیم. رفاقت من، مازیار، رامین و سامان حدود پنج سال قبل از حادثه آغاز شده بود.

سامان ادامه داد: ما اکثر مواقع با هم بودیم. محیط رودهن کوچک است، تقریبا همدیگر را به خوبی می‌شناختیم. از حدود چند سال قبل از این حادثه، رابطه دوستی ما بیشتر شد. در جمع چند نفره، ما رامین را «بابا» صدا می‌کردیم.

دانیال در پاسخ به سوال علیخانی پیرامون اینکه آیا قبل از این سفر، سفرهای دیگری داشتید، عنوان کرد: ما بسیاری از نقاط دیدنی ایران را با هم سفر کرده بودیم.

سامان افزود: از ابتدای رفاقتمان، دنبال جاهای خاص و با هیجان بودیم. اطراف ما جاهای دیدنی بسیاری است. ما همه به کوهنوردی و پیاده‌روی علاقه داشتیم.

در ادامه گفتگو دانیال و سامان به سه سال گذشته برگشتند و اولین سفر خودشان را به کویر مرور کردند.

سامان گفت: بیشتر مکان‌های دیدنی ایران را تجربه کرده بودیم و بعد از آن سفرها، رفتن به کویر به ذهنمان رسیده بود. وصف زیبایی طلوع، غروب، آسمان شب‌های کویر را شنیده بودیم و می خواستیم این سفر را هم به سفرهای خوب خودمان اضافه کنیم. ما بهترین سفرها را با هم داشتیم.

وی افزود: قرار بود ما با هشت ماشین که بعضی از آنها تجربه کویرنوردی داشتند، به این سفر برویم. اما عصر چهارشنبه ۱۸ شهریور ۹۳، ۹۰ درصد بچه ها گفتند به این سفر نمی‌آیند. نهایتاً ما تصمیم گرفتیم با یک ماشین چهار نفری سفر را خود آغاز کنیم.

سامان در پاسخ به سوال علیخانی درباره اینکه چرا با انصراف بقیه شما به این سفر رفتید؟ بیان کرد: زمانی که تصمیم می گرفتیم، باید انجام می‌دادیم. ما سابقه داشتیم در ۲۴ ساعت به سرعین رفته بودیم.

در ادامه سامان آغاز سفر به کویر را این‌گونه توضيح داد: آران و بیدگل آخرین شهری بود که در کاشان از آن عبور کردیم و وارد مسیر کویر شدیم .تقریبا در حد یک روز مواد غذایی داشتیم. ساعت ۱۲ شب به اولین جاده سمت کویر رسیدیم و بعد از طی مسافتی به دو راهی رسیدیم که سمت راست به کاروانسروای کویرمرنجاب و سمت چپ به سوی معدن نمک می رفت. ما ساعت یک و نیم شب به تابلوی راهنما رسیدیم .اما فلش راهنمای تابلو، برعکس شده بود.

وی افزود: ما به خیال خودمان مسیر کاروانسروا را انتخاب کردیم. در صورتی بعد از این اتفاق فهمیدیم که مسیر معدن نمک را رفته بودیم؛ چرا که فلش مسیر را برعکس زده بودند. ما فقط ۵۰ متر اطراف ماشین که نور ماشین می افتاد را می‌دیدیم. فقط یادم است ما از یک کانکس و چند ماشین معدن رد شدیم . متاسفانه ما تا جایی رفتیم که فهمیدیم سطح زمین صاف است. بعد از یک ساعت و ربع ماشین را نگه داشتیم و با نگه داشتن ماشین، نمک ها شکستند و ماشین در نمک فرو رفت.

سامان ادامه داد: با توجه به تاریکی تصمیم گرفتیم، چادر بزنیم و با موتور برق که داشتیم شب را به صبح برسانیم

علیخانی در ادامه سوال کرد: سوال بیشتر مخاطبان وخود من می تواند این باشد که شما چیزی استفاده کرده بودید؟! سامان گفت: ما طبیعت گرد بودیم وبیشتر سفر می کردیم و به این چیزها فکر نمی کردیم.

دانیال بقیه سفر را اینگونه تعریف کرد: بعد از بیدار شدن گردش کوتاهی اطراف ماشین داشتیم تا اینکه ساعت ۱۱ سامان را فرستادیم اطراف نگاه کند تا شاید کسی را برای کمک پیدا کند و ما سه نفر هم ماشین را از گودال در بیاوریم.

آنها روزهای تلخ و خسته کننده خود را با جزئیات روایت کردند؛ آن چهار نفر دوباره تصمیم می گیرند که رامین و مازیار برای کمک بروند؛ چرا که تقریبا مواد غذایی آنها رو به پایان بود. قرار بود بعد از ظهر روز جمعه آنها کنار ماشین برگردند.

سامان گفت: ساعت ۱۱ صبح جمعه آب و موادغذایی ما تمام شد. هرچه قدر زمان می گذشت، استرس ما بیشتر شد؛ چراکه رامین و مازیار دیر کرده بودند. من و دانیال تصمیم گرفتیم، برای کمک حرکت کنیم. بعد از چند ساعت راه رفتن به این نتیجه رسیدیم که برگردیم کنار ماشین. زمانی که برگشتیم روز شنبه بود و ما دوروز بود که آب نخورده بودیم. مجبور شدیم در حد برطرف کردن خشکی دهن آب رادیاتور ماشین را بخوریم .

درادامه دانیال و سامان در خصوص فیلم گرفتن و گفتن وصیت نامه خود صحبت کردند.

دانیال در ادامه گفت: یکشنبه صبح هر نیم ساعت از هوش می رفتیم و وضعیت خوبی نداشتیم. من مدام با خدا صحبت می‌کردم. گفتم خدایا ما به کسی بدی نکردیم. تنها پدر و مادرمان می توانند از دست ما شاکی باشند. به سامان گفتم بیا از روی خط ماشین برگردیم، سامان قبول نکرد و ماند.

سامان ادامه داد: من هم با خودم حرف زدم و به همه این ها فکر کرده بودم اما گفتم قسمت ما اینطور رقم خورده است. ما تلاش زیادی برای زنده ماندن کرده بودیم اما داشتیم از بین می رفتیم.

دانیال ادامه داد: من در نهایت خط ماشین را ادامه دادم؛ در حالی که بی حال وبی رمق بودم. با سختی معدنی را پیدا کردم. تا اینکه سیاهی و دود لودری را دیدم. با پیراهنم علامت دادم و افتادم روی زمین. بعد از مدتی دیدم یکی روی صورتم آب می‌ریزد.

سامان لحظات پایانی این سفر را اینگونه روایت کرد:  بعد از رفتن دانیال به دوستانم فکر می کردم که دیگر هیچ وقت آنها را نمی بینم و همه چیز تمام شد. مسافرتی که فکر می کردیم خیلی به ما خوش می‌گذرد؛ اما همه چیز تغییر کرد.

علیخانی با اشاره به اینکه در این قصه ما مازیار و رامین از دست دادیم، سوال کرد؛ «مقصر این قصه که بود؟» و دانیال و سامان گفتند: «غرور. اگر ما اینقدر غرور نداشتیم؛ هيچ وقت اين طور نمی‌شد».

دانیال و سامان در پایان از خانواده مازیار و رامین خواستند، آنها را ببخشند و تاکید کردند ما بهترین دوستانمان را در بدترین شرایط از دست دادیم.

در پایان راننده لودری که به دانیال و سامان کمک کرده بود، در برنامه حاضر شد و از وضعیت ترسناک دریاچه نمک توضیح داد که حتی خود آنها هم در آن منطقه رفت و آمد نمی کنند.

آنچه بیش از هر چیز در این برنامه از ماه عسل به چشم می‌خورد، سکوت احسان علیخانی بود. مجری ماه عسل که در برنامه‌ها همیشه در میانه صحبت های مهمانان خود اظهار نظر یا فضا را برای شوخی و طنز مهیا می‌کند، این بار در برابر تلخی این قصه بیش از همیشه سکوت کرد. او این بار بیش از همه وقت به مهمانان خود فرصت داد تا آنچه را که باید بگویند. به نظر می رسید علیخانی خود هم به شدت تحت تاثیر این ماجرا قرار گرفته است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا