اختصاصی (1)

دقایقی با خاطرات شیرین ناگفته رزمندگان و شهدا/ تقی بی شانس

بصیر، شهدا با قدم نهادن و پیمودن راه عاشقی به دیدار معشوق خود شتافتند و با دوری از هوای نفسانی و اجرای احکام و دستورات قرآنی رستگار شدند. آنها نیز همانند همه مردم می توانستند از همه تعلقات دنیوی بهره برند و این راه نیکو را برنگزینند و به زندگی دنیوی خود ادامه دهند اما اعتقادات استوار رزمندگان و شهدای ما بسیار مستحکم بود و به دیدار حق شتافتند. بازماندگان و نسل های بعد از جنگ نباید تصور کنند که شهدا و رزمندگان، انسان های دست نیافتنی بودند و یا اینکه شبانه روز به تهجد می پرداختند و تمام طول روز را مشغول به راز و نیاز و عبادت بودند، منکر این قضیه نمی شویم که همه این موارد از اصول شهدای ما در دوران دفاع مقدس بود، اما با با بیان خاطرات شیرین و ناگفته شهدا به تجسم آن دوران برای نسل های سوم و چهارم می پردازیم، فطعا قصد تمسخر رزمنده و شهیدی را نداریم و خدای ناکرده به دنبال از بین بردن و زیر سوال رفتن ارزشی نیستیم بلکه می خواهیم خاطرات شیرین زمان جنگ را برای علاقه مندان آن ترسیم کنیم.

تفی بی شانس

در تیپ کماندویی نیرو مخصوص مالک اشتر رزمنده ای بود که در آن تیپ به تقی بی شانس معروف شده بود تا جائیکه فرمانده گردان هم با این نام وی را صدا می زد.

خاطرات این رزمنده بسیار شنیدنی است گرچه بعد ها فهمیدیم که این عزیز از همه ما بیشتر شانس دارد و با همت و صافی و خلوص نیتی که داشت به سعادت ابدی دست یافت و یکی از ۲ نفری بود که از جمع دوستان ما پر کشید.

یکی از دلایلی که وی به تقی بی شانس معروف شده بود این بود که به عنوان مثال اگر برای نهار استامبولی درست می کردند در غذای وی یک عدد گوشت هم پیدا نمی شد، یا چون هوا سرد بود به رزمنده ها بادگیر می دادند، وقتی به وی بادگیر می رسید برای ایشان بسیار بزرگ بود و یا اینکه دستکشی که به او می رسید هر دو جفت برای سمت راست بود و کلاه او نیز سوراخ بود.

بی شانسی وی به نامه ها هم کشیده شده بود، اگر برای همه نامه می آمد نامه ای هرگز به او نمی رسید و اگر هم نامه ای می آمد در آن فقط مبلغی پول از سوی خانواده فرستاده شده بود.

در آن زمان علاوه بر آموزش های نظامی هر روز برای ورزش صبحگاهی بعد از ۴ کیلومتر پیاده روی به نرمش می پرداختیم و در هر روز یک نفر به عنوان شهردار از سنگر مراقبت و برای بچه ها صبحانه آماده می کرد، از بی شانسی وی روزی که تقی شهردار می شد باران بسیار شدیدی می آمد و همه در سنگر می ماندند و وی بسیار ناراحت می شد.

به نوبت از سنگرهایمان نگهبانی می دادیم و زمانیکه نگهبانی به وی می رسید هوا به شدت سرد می شد و باران سختی می گرفت و کار را برای وی سخت می نمود.

۱۲ نفر از بچه های فریدونکنار در یک مکان بودیم و ۲ نفر از این بچه ها با ترک ما به گروهان ضربت رفتند و گفتند که از بین این ۱۰ نفر یک نفر دیگر هم باید به آن دسته کمین برود، با قرعه آن نفر را مشخص نمودیم که آن یک نفر تقی بی شانس بود.

یادش گرامی باد

راوی: ابوالقاسم فرجی

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا