اختصاصی چهارشنبه ها

دقایقی با خاطران شهدا و رزمندگان(۳)

بصیر، شهدا با قدم نهادن و پیمودن راه عاشقی به دیدار معشوق خود شتافتند و با دوری از هوای نفسانی و اجرای احکام و دستورات قرآنی رستگار شدند. آنها نیز همانند همه مردم می توانستند از همه تعلقات دنیوی بهره برند و این راه نیکو را برنگزینند و به زندگی دنیوی خود ادامه دهند اما اعتقادات استوار رزمندگان و شهدای ما بسیار مستحکم بود و به دیدار حق شتافتند. بازماندگان و نسل های بعد از جنگ نباید تصور کنند که شهدا و رزمندگان، انسان های دست نیافتنی بودند و یا اینکه شبانه روز به تهجد می پرداختند و تمام طول روز را مشغول به راز و نیاز و عبادت بودند، منکر این قضیه نمی شویم که همه این موارد از اصول شهدای ما در دوران دفاع مقدس بود، اما با با بیان خاطرات شیرین و ناگفته شهدا به تجسم آن دوران برای نسل های سوم و چهارم می پردازیم، فطعا قصد تمسخر رزمنده و شهیدی را نداریم و خدای ناکرده به دنبال از بین بردن و زیر سوال رفتن ارزشی نیستیم بلکه می خواهیم خاطرات شیرین زمان جنگ را برای علاقه مندان آن ترسیم کنیم.

سلام مرا برسان!

دکتر ربیع نتاج پائین یکی از قله های کنار ایستگاه صلواتی حاجی جوشن ایستاده بود و تا مرا دید گفت: جای حاجی بصیر را بلدی؟ گفتم بله، چند دقیقه بعد با هم می رویم.آماده حرکت که شدیم دیدم یک قاطر از طرف قله می آید و رویش جنازه شهیدی قرار دارد، به دکتر گفتم برویم اما گفت: نمی آیم. گفتم چرا؟ گفت: می خواستم بروم بالا که برادرم را ببینم اما حالا او خودش پیشم آمده و با اشاره دست به شهید روی قاطر اشاره کرد.

دکتر پوتین برادر شهیدش علی اصغر را از پایش درآورد و سپس برای وداع آخر رویش را بوسید و در آغوشش گرفت و خطاب به او گفت برادرجان! سلام مرا به آن طرف برسان!

 

راوی: نقی آستانی امیری

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا