حلال‌مان کن گروهبان!

بصیر، زورمان نرسید. چشم دوخته بودیم به دست آنها که سالانه میلیون‌ها دلار صرف برپایی سمینار و راه‌اندازی کنفرانس و تولید فیلم و سریال‌های سیاسی می‌کنند تا شاید سر سوزنی از این سیل اسکناس را پای نگهبانان مرز بریزند، اما ظاهرا خود عبث بود آنچه می‌پنداشتیم. سخت است که صورت نوزادت را نبینی و بروی، می‌دانیم. سخت است که از ته دلت بخواهی و نتوانی، بدان

یکشنبه شب درست در دقایقی که بارسا و رئال آماده استارت زدن یکی از تماشایی‌ترین دوئل‌های قرن می‌شدند، خبری در ایران سینه به سینه و صفحه به صفحه می‌چرخید که بند دل را پاره می‌کرد: «گروهبان جمشید دانایی‌فر توسط گروهک تروریستی جیش‌العدل کشته شد.»

چقدر دوست داشتیم خبر دروغ باشد، شایعه‌ای از جنس همان هزلیات اینترنتی، همان‌ها که از سر تفریح یک روز خبر مرگ فلان هنرپیشه را می‌دهند و روزی دیگر از ازدواج این ستاره کاغذی با آن سوپراستار الکی حکایت می‌کنند.

به اینجا که رسید اما، انگار فیس‌بوک هم شد منبع موثق. انگار درست همان لحظه‌ای که مسی و رفقا از پله‌های چارتر شیک بارسا پایین می‌آمدند، مرزبان بی‌پناه ایرانی از سکویی دیگر بالا می‌رفت تا مرگ را غریبانه در غربت به آغوش بکشد.

حلال‌مان کن گروهبان! باور کن دست‌های‌مان خالی بود. دیری‌است که برای جماعت گرفتار در خاک خودمان هم کاری از پیش نبرده‌ایم، چه برسد به تو و دوستانت که آن سوی مرز در اسارت جهل بودید. همه آنچه در توان‌مان بود را به کار بستیم، اما این جهد چند صد هزار نفری با آن اینترنت زغالی و این سامانه پیام کوتاه به جایی نرسید که نرسید.

انگار جای چیزی خالی بود؛ چیزی شبیه یک عزم دیپلماتیک، یک اراده ملی که به جای لب‌تاپ و کامپیوتر، از پشت میز مسوولان به جوشش دربیاید. با این مسیج‌ها فوق فوقش بشود استیلی را حیا داد، یحیی را ادب کرد و سراغ دلجویی از مهدوی‌کیا رفت، به قوچان‌نژاد «دمت گرم» گفت و بین زیبایی‌های گل قاضی و خلعتبری، یکی را برگزید.

آخرین رمق این پیامک‌ها شاید بالا بردن ستون‌های رنگارنگی باشد که نقش هیزم کری‌خوانی برای تیفوسی‌ها را بازی می‌کنند. آزاد کردن اسیر، ماموریت سختی بود برای این صفر نهصد و فلان‌ها

حلال‌مان کن گروهبان! زورمان نرسید. چشم دوخته بودیم به دست آنها که سالانه میلیون‌ها دلار صرف برپایی سمینار و راه‌اندازی کنفرانس و تولید فیلم و سریال‌های سیاسی می‌کنند تا شاید سر سوزنی از این سیل اسکناس را پای نگهبانان مرز بریزند، اما ظاهرا خود عبث بود آنچه می‌پنداشتیم. سخت است که صورت نوزادت را نبینی و بروی، می‌دانیم. سخت است که از ته دلت بخواهی و نتوانی، بدان.

این یک معامله یکطرفه بود؛ تو برای مرز جانت را گذاشتی و مرز برای تو هیچ. دریغ از یک پیغام تسلیت خشک و خالی. اس‌ام‌اس تبریک سال نو رسید، اما خبری از شراکت در غصه‌های نوروزی خانواده تو نبود. کاش کشتن اسیر، کشتی آزاد بود تا پیام‌ها نوبت به نوبت از راه برسند.

حلال‌مان کن گروهبان

 

منبع: بلاغ

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا