قسمت آخر سریال پایتخت را باید بارها دید!

بصیر، قهرمان سریال که تا دیروز سر شوخی ها و اتفاقات زندگی اش چه در تهران چه در علی آباد مردم را میخنداند به یکباره یادش میاید که کشتی گیر بوده و فصل کشتی قهرمانی پیشکسوت های دنیا ست و با اینکه بالای وزن است با جهد وکوشش سه روزه به سر وزن میرسید.


نقی معمولی به شدت خانواده گراست. از صحبت و چای تلخ خوردن با همسرش روحیه برای جنگیدن میگرد. از دیدن هاله مادر مرحومش از این رو به آن رو میشود و حریف را چون متکا و بالشت از این سر تشک به آن سو پرت میکند.در فینال وقتی صدای شوهرخواهر عمل کرده اش را میشنود ،مصمم میشود که حریف آمریکایی را بچلوند.قهرمان و پلنگ مازنی ما سه قدرت بزرگ امروز دنیا را میبرد. چین. روسیه.آمریکا. 

سوال اینه که،در عالم واقع مسابقات کشتی پیشکسوت های دنیا این همه اهمیت دارد؟ که مربی تیم نگران قهرمان نشدن تیم ایران در خاک خودش باشد؟ 

که این همه مهم باشد پوشش تصویری زنده با گزارش گری هادی عامل داشته باشه؟ که قهرمان شدن یا نشدن ایران مساله ای حیثیتی شود؟ به واقع این طور نیست.

اهمیتش ، نهایت در اندازه یک خبر سوم یا چهارم در اخبار ورزشی است.اما چرا سازندگان سریال این همه ماجرا را بزرگ میکنند؟ شاید سریال پایتخت دیگه نمیخواهد در ایام نوروزادامه یابد و کارگردان دنبال یک پایان شکوه مند بود.

یا این معبری است برای اینکه قسمت چهارم این سریال خارج از ایران ساخته شود با توجه به اینکه ارسطو هم زن چینی گرفته است ، مایه های فیلم نامه نویسی برای این موضوع نیز فراهم شده است.

هر چه که باشد چه این یا آن، موضوعی دست دوم به دست اول بدل میشه.انگاری آباژوری از بساط دست فروشی در خیابان منوچهری بخریم و به عنوان کادویی خریداری شده از گاندی ببریم چشم روشنی بدیم.

سیرابی مولوی را به جای کله پاچه ساعی جا بزنیم.استقبالی که از این سریال شده نشون میده که کار سیروس مقدم یک پس زمینه داره،شاید پاسخ به یک نیاز است.

 نیاز ملتی که به یک پیروزی بزرگ نیاز دارد. ملتی که خود را امپراتور میداند اما به اکثر کشورهای که وارد میشود باید انگشت نگاری و چشم نگاری شود. 

ملتی که در همه چیز ادعای جهانی دارد اما از پس باشگاه های عربی هم بر نمیاید. در تجارت هم به همون عربهایی باخته است که مدام مسخره شان میکند.

ملتی که ادعای غیرت بر ناموس دارد اما در ارمنستان در ترکیه در دبی در مالزی، هموطنش را میبند که با دلار و دنیار و رینگت ……این سو و آن سو میشود.با روندهای عجیبی مواجه ایم از سویی دردناک و تراژیک ترین تجربه ۵۰ سال اخیر مردم یعنی جنگ هشت ساله با عراق به هزل و جوک های آبدوخیاری (معراجی ) بدل میشود و از سویی برای زنده کردن سلحشوری مردم ،یک هنرپیشه که بر و بازویی ندارد قهرمان کشتی میشود که پرچم کشور به هر طریقی بالا رود.

در قسمت قبلی این سریال بهبود فریبا با گریه و بغض از ملی پوشان خواست که در جام جهانی مردم را خوشحال کنند. غافل از اینکه این سلحشوران در آنی وچشم بهم زدنی برای معوقات میلیاردی شان دست به اعتصاب میزنند. 

قسمت آخر سریال پایتخت را باید بارها دید که چطور محسن تنابنده با بازوهایی که اصلا خط و پیچ ندارد بارانداز و کول انداز و فیتو میزند و حریفانش نیز چلمن و در خاک نشسته فقط منتظرند زنگ آخر زده شود. 

ملت آریایی عطش یک برد بزرگ را دارد. بسیار شکست های بزرگ در روزگار خویش داشته و برد بزرگ میطلبد. قسمت آخر پایتخت جوابی البته خنده دار به این نیاز بود.

خنده ام آن وقت که بابای نقی آمد کنار تشک او را بغل کرد به هوا رفت. آقای مقدم که چی؟ کمی کشتی و قوانینش را مرور میکردین.

مهدی افشار/روزنامه نگار

 

منبع: پارسینه

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا