تروریسم، ابزار اصلی مداخله‌گری آمریکا/تغییر سیاست‎های شعاری شیطان بزرگ

بصیر، مداخلات آمریکا در عرصه بین الملل چه در زمانی که ریاست جمهوری آن کشور در دست دموکرات‌ها بود و چه در دورانی که جمهوری‌خواهان به عنوان رییس جمهور بر مسند قدرت در آمریکا قرار داشتند، همواره به عنوان بک اصل در سیاست خارجی آمریکا مورد پذیرش قرار گرفته است. گرچه این مداخلات در هر دوره متفاوت بوده و بستگی به شرایط آن دوران داشته است. اما معمولاً این مداخلات در برخی مواقع مداخلات سیاسی و در برخی مواقع دیگر مداخله از نوع مداخله نظامی بوده است.‏

ایالات متحده آمریکا در طول قرن اخیر، خصوصاً از اوایل دهه ۱۹۵۰ میلادی به بعد با مداخله مستقیم نظامی و یا تهدید به مداخله نظامی علیه حکومت های مردمی که حاضر نبودند تابع سیاست های کاخ سفید باشند، به نوعی تلاش کرد تا مداخلات خود را در راستای حفظ منافع ملی خود توجیه نماید. اگر چه این کشور در دو دهه اول قرن بیستم، سیاست انزوای سیاسی را دنبال کرده بود و عملاً حضور فعال در عرصه بین المللی نداشت و این سیاست تا پایان جنگ جهانی اول ادامه داشت، اما در همین دوران آن کشور در صدد حذف و تضعیف رقبای خود در صحنه بین الملل برآمد تا جایی که توانست در نیمه دوم قرن بیستم بیش از صد کودتای نظامی را براساس رویکرد براندازی دولت های مستقل در جهان، طراحی و رهبری کند.‏

اگر نگاهی گذرا به تاریخ داشته باشیم، به این حقیقت دست خواهیم یافت که در اکثر کودتاهایی که علیه حکومت های مردمی در مناطق مختلف جهان در طول قرن اخیر صورت گرفته است، آمریکا مستقیم  و یا غیر مستقیم در آن ها نقش فعال و اصلی را بازی کرده است. به عبارتی دیگر، در اکثر کودتاهای صورت گرفته در کشورهای مختلف جهان، بدون تردید دستگاه های مختلف جاسوسی در آمریکا نقش بسیار فعالی در طراحی، برنامه ریزی و اجرای آن در حکومت های مردمی داشته اند. ایالات متحده آمریکا چه در دوران جنگ سرد و چه پس از این دوران، همواره آن دسته از کشورهایی را که در آن انقلابی ضد غرب و یا به عبارتی دیگر، انقلابی که با منافع آمریکا در تضاد بود را در همان لحظات شکل گیری اولیه در نطفه خفه می کرد و یا این که طرح براندازی آن به مرور زمان توسط سازمان سیا آن هم با حمایت از گروه های مخالف آن کشور به مرحله اجرا در می آورد و اگر این کار به دلایلی میسر نبود، آن حکومت به طور مستقیم با حمله نظامی آمریکا ساقط می گردید.‏

واژه جنگ سرد پدیده ای بود که از پایان جنگ جهانی دوم به وسیله دولتمردان قدرت های بزرگ و بعضی از مفسرین سیاسی و روزنامه نگاران در فرهنگ علوم سیاسی برای خود جایی باز کرد. جنگ سرد در واقع به حالتی از صلح خصمانه گفته می شود که قدرت های بزرگ سیاسی، نظامی دنیا برای ایجاد رعب و وحشت در طرف مقابل سعی در مسلح کردن خود می نمایند.‏

آمریکا برای این که بتواند حوزه نفوذ خود را افزایش داده و از طریق آن منافع خود را در جهان حفظ نماید، معمولاً تلاش می کند تا از طریق روش های مشخص، به اهداف سلطه جویی خود دست بیابد. این روش ها عبارتند از:‏

الف ـ سازماندهی مداخلات مستقیم نظامی از طریق لشکر کشی و جنگ

ب ـ مقابله با حکومت های مردمی از راه سازماندهی کودتاهای نظامی

ج ـ متلاشی نمودن حکومت های مقتدر و قوی از طریق کودتاهای خزنده و تدریجی

د ـ حضور غیر مستقیم در مناقشات داخلی کشورها از طریق حمایت های مالی، اطلاعاتی و تسلیحاتی از طریق مناقشه و حاکم نمودن جناح همگام با آمریکا در مقدرات مردم

ه ـ استفاده از حربه تحریم اقتصادی برای تضعیف بنیه مالی و توان ملی کشورها

و ـ طراحی بحران های منطقه ای و راه اندازی جنگ های فرسایشی میان کشورها

ز ـ استفاده ابزاری از سازمان های بین المللی و ائتلاف های منطقه ای و موسسات مالی جهانی برای اعمال فشارهای سیاسی، اقتصادی، امنیتی و منطقه ای بر کشورهای مستقل

ح ـ نمایش قدرت نظامی برای مرعوب ساختن ملت ها و دولت ها

ط ـ بهره گیری از ابزارهای قدرتمند رسانه ای و ارتباط جمعی برای استحاله و تضعیف مبانی مشروعیت و اصول اولیه دولت های مخالف.‏

در سال های اخیر، به ویژه پس از حوادث یازده سپتامبر ۲۰۰۱، سیاست های مداخله گرایانه آمریکا در کشورهای مختلف جهان تغییرات عمده ای پیدا کرد، به طوری که شعار مبارزه با کمونیسم که در دوران جنگ سرد، در سیاست خارجی آمریکا مطرح بود جای خود را به مبارزه با تروریسم و مهار آن، برقراری دموکراسی در کشورهایی که از دید دولتمردان آمریکا به عنوان کشورهای ضددموکراسی می باشند و دخالت در برقراری صلح و امنیت در جهان داده است.

آمریکا پس از یازده سپتامبر برای این که بتواند سیاست مداخله گرایی خود را افزایش دهد تلاش دارد در قالب شعارهایی همچون ترویج و توسعه فرهنگ آمریکایی، دموکراسی، ریشه کن کردن گروه های تروریستی و حقوق بشر ، به اهداف خود دست یابد.

آمریکا در عصر حاضر، براساس این راهبرد، این حق را برای خود قائل است که برای مهار کشورهایی که در لیست کشورهای حامی تروریسم قرار دارند با آن ها برخورد نماید که حمله به افغانستان و عراق در راستای این استراتژی بوده است.

«بوش» رییس جمهور سابق آمریکا در دکترین خود پس از حادثه یازده سپتامبر اعلام داشت: «کشورها یا با آمریکا هستند یا علیه آمریکا» در این جا وی گزینه سومی را پیش روی کشورهای جهان قرار نداده است. در واقع بوش معتقد بود که در این مبارزه هر کس که با آمریکا همراه نباشد، پس حامی تروریسم است.

در استراتژی جدید آمریکا، رویارویی با تروریسم و گروه های تروریستی به عنوان محوری ترین قسمت در سیاست خارجی آن کشور مورد تأیید قرار گرفت. از این رو در دکترین سیاست دفاعی آمریکا نیز این مهم به عنوان یک اصل مهم مورد پذیرش قرار گرفت. از این رو آمریکا تلاش می کند تا به نوعی مخالفین خود را از بین ببرد.

آن ها اعتقاد دارند که: «آمریکا مجاز خواهد بود تا مخالفین خود را در سراسر جهان به بهانه پیشگیری از اقدامات تروریستی، هدف حملات نظامی قرار دهد. در واقع دکترین واشنگتن مبتنی بر حق حیات محدود برای سایر کشورهاست. همان دکترینی که شوروی سابق برای دیگر کشورهای کمونیستی قائل بود و آمریکا آن را مورد انتقاد قرار می داد.»

آن چه که در این جا بایستی به آن اشاره داشت، ذکر این نکته می باشد که اگر چه آمریکایی ها تلاش دارند تا ژست دموکراسی‌خواهی و ضدتروریستی را برای خود حفظ نمایند، اما واقعیت چیز دیگری است. زیرا اقدامات گذشته آمریکا در طول قرن گذشته، خلاف این مهم را به اثبات می رساند. برای پاسخ به این ادعا به نمونه هایی چند از تعرض نظامی و حمایت ایالات متحده آمریکا از حکومت‌های دیکتاتور و همچنین پشتیبانی از گروه‌های تروریستی جهت ساقط نمودن حکومت‌های مردمی اشاره می شود.

ادامه دارد…

احمد دواتگر «آمل» ـ کارشناس ارشد علوم سیاسی

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا