ابلاغ منشور دفاع از ولایت پس از رحلت رسول الله (ص) / پیامی که از منبر پیامبر برای نسل های بعد مخابره شد

بصیر، تقریبا همه وقایع و انفاقات برای انبیا و اولیای الهی از مصائبی که داشته اند تا روزی که از دنیا رفته اند در مسیر تبیین ولایت پذیری برای جامعه و البته در راستای نشان دادن اهمیت ولایت الهی روی زمین بوده است.

 

رحلت جانگداز پیامبر اسلام از آن روزهایی است که با ولایت و ولایت پذیری گره خورده است و اصلا دفاع از این حریم و یا مقابله با آن،  از پایان دوره زندگی وجود مقدس رسول الله آغاز می شود.

 

اینکه پیامبر در روزهای پایانی عمر مبارک خویش چه کرد و گفت را بارها از رسانه ها و کتابها شنیده ایم. اما آنچکه بسیار مورد غفلت قرار گرفته است خطبه آتشینی است که دخت نبی مکرم اسلام یک روز پس از رحلت پدر بزرگوارش در مسجد پیامبر ایراد کرد.

 

خطابه ای که منشور دفاع از حریم ولایت را در همان ابتدای مسیر طرح ریزی می کند.

 

در مسجد جمعیت موج می‏زد و هر لحظه تراکم بیشتر می ‏شد. امتداد جمعیت از نزدیکی محراب، شروع شده بود و تا خارج مسجد ادامه داشت. در پیشاپیش مردم ، در نزدیکی منبر و محراب، ریش سفیدان، سر در هم کرده و آهسته گفتگو می‏کردند.

 

برخی نگران و مضطرب ، چشم به در دوخته بودند و گروهی دیگر، غرق در گرداب حیرت ، لحظات را به التهاب می‏ گذراندند.

 

چندی نگذشته بود که ناگهان جمعیت ، شکافته شد و شاه‏راهی از آستانه در تا برابر محراب، پدید آمد.

 

گروهی زن ، با وقار کم‏ نظیری وارد شدند. سراپای زنان را جامه‏ های بلند پوشانده بود. این گروه کوچک، در قلب خود، گوهری گرانبها را از چشمان نامحرم مردم می ‏پوشاندند. او کسی جز وجود مقدس فاطمه (س) نبود. چادر به دور خود پیچیده بود و سنگین و شمرده، گام بر می ‏داشت. گویی پیامبر (ص) است که به سوی محراب و منبر خود، پیش می‏ آید.

 

رفتار و کردارش ، هیچ تفاوتی با پیامبر (ص) نداشت. بی ‏آنکه نگاهی به اطراف افکند، پیش آمد و در برابر محراب، همچون کوهی از وقار ایستاد. پرده ‏ای برافراشتند و فاطمه زهرا(س) که مظهر عفاف بود، در پشت پرده قرار گرفت. هزاران پرسش بی پاسخ به یک باره بر ذهن حاضرین، هجوم آورد، چرا فاطمه (س) به مسجد آمده بود؟!

 

آیا چه رویداد مهمی پیش آمده است، که فاطمه(س) را از خلوتگه عفاف ، به میان جمع کشیده است ؟ چه می ‏خواهد بگوید ؟ و چرا قامتش در بهار شکفتن خمیده است؟!

 

فاطمه (س) کوشید سخن بگوید ، اما بقض راه گلویش را ، همچون سدی پولادین ، بسته است. او باید سخن می‏ گفت. چشمان نسل های بی ‏شماری به دهان مقدس او دوخته شده است. آیندگان تشنه اند و اگر فاطمه (س) سخن نگوید، واقعیت ها، مدفون می‏ شود.

 

ناگهان تمامی عقده ‏ها را در آهی جانگداز می‏ پیچد و با تمام وجود ، از سینه خارج می‏کند. مسجد به یک باره می ‏ترکد. صدای شیون ستونهای مسجد را به لرزه در آورده است. گویی فاطمه (س) تمام سخن خود را در قالب آهی بیان کرد. مردمی که خود، فاطمه را در سرمای تلخ و گزنده تنهایی رها کرده ‏اند، حتی از نفیر جانسوز فاطمه (س) بی‏ تاب شده ‏اند. مردمک های لرزان چشمها، به پرده خیره شده است. خاطره پیامبر (ص)، با آمدن زهرا (س) یک بار دیگر ، در ذهن تکیده مردم تکرار شده است.

 

فاطمه(س)، لختی سکوت کرد تا ناله‏ ها اندکی فروکش کند و صدای هق ‏هق گریه در گلو ها خفه شود و آن‏گاه با زیبایی و بلاغت تمام، سخن خود را آغاز کرد. حمد و ستایش خدای را به جای آورد و بر پدر بزرگوارش، سلام و درود فرستاد و سپس از فلسفه احکام سخن گفت.

 

دیگر تردیدی برای مردم باقی نمانده بود. بی‏ شک این نوای ملکوتی و سخنان پیامبر (ص) بود که از حنجره زخم‏ خورده زهرا (س) خارج می‏ شد. آن چنان عالمانه سخن می‏ گفت، که همگان دریافتند، زهرا (س) از اقیانوس بیکران علم الهی سخن می‏گوید:

 

«… ای مردم! بدانید من فاطمه ‏ام و پدرم محمد(ص) است. آنچه در ابتدا بگویم، در انتها نیز همان را خواهم گفت. سخن نادرستی نمی ‏گویم و ظلم و ستم نمی ‏کنم. پیامبری از میان شما برگزیده شد که رنج های شما بر او گران بود و دلسوز شماست. اگر پدرم را بشناسید، در می ‏یابید که او پدر من است، نه شما! او برادر پسر عمویم [علی] ست نه برادرِ مردان شما و بی ‏تردید خویشاوندی با او عجب عظمتی است! رسالت خود را با انذار آغاز کرد.

 

مسیر خود را از پرتگاه مشرکین جدا نمود. شمشیر بر فرق آنان کوبید و گلوی آنان را فشرد و با زبان پند و اندرز آنان را به سوی خدا خواند. بت ها را در هم شکست و بینی سرکشان را به خاک مالید تا آنجا که اتحادشان از هم گسیخت و از میدان کارزار گریختند تا هنگامی که فجر صادق، سینه تاریکی را شکافت و چهره حق از نقاب، بیرون آمد.

 

رسول خدا ، سخن آغاز کرد و زبان شیاطین بسته شد. خار نفاق برچیده شد. گره‏ های کفر و پستی گشوده شد و زبانتان به کلمه «اخلاص» {لااله ‏الااللّه‏} زیبا گردید. بی ‏تردید این پیروزی مرهون چهره ‏های نورانی و شکم های گرسنه [مجاهدان] است؛ در حالی که شما بر لبه پرتگاهی از آتش بودید و به آبی می‏ مانستید که هر کس شما را به راحتی می ‏آشامید و طعم ه‏ای بودید که شما را به راحتی می ‏بلعید …(۱) خوراکتان گوشت و یا پوست خشک شده و برگ های درختان بود. غربت‏ زده ‏ای پست و فرومایه بودید و بیم آن داشتید که شما را بربایند.»

 

سخن فاطمه (س) نیشتری بود که بر وجدان های خفته این قوم فرود می ‏آمد. به یاد آنان می‏ آورد که چگونه در عصر جاهلیت ، در اوج پستی و شقاوت روزگار می‏ گذراندند و این پدر او بود که رنج هدایت آنان را به جان خسته خرید و به آنان عزت و عظمت بخشید :

 

«سپس پرودگار به وسیله پیامبر (ص) پس از مشکلات و مسایل بسیار ، شما را نجات داد ؛ پس از آن که مصیبت های بی‏ شماری از جانب شما و گرگ های عرب و سرکشان اهل کتاب ، بر او وارد شد. گاه که [آنان] آتش جنگ را می ‏افروختند، خدا آن را خاموش می ‏کرد و هرگاه شاخ شیطان ، سر برآورد و یا اژدهایی از میان مشرکین دهان گشود ، رسول خدا (ص) برادرش [علی] را، در کام آنها افکند و او نیز باز نمی‏ گشت تا آنکه فرق سر آنان را پایمال شجاعت خود کند و آتش آنها را با شمشیر برهنه ‏اش سرد گرداند. او وجودش را در راه خدا فرسوده کرد و تمامی تلاش خود را به کار گرفت.

 

یار نزدیک پیامبر(ص) بود و بزرگی از اولیاء خدا. دامن نصیحت به کمر زده، تلاش و کوشش می ‏کرد. اما شما در آن هنگام در عیش و نوش ، روزگار می ‏گذراندید و در امن و آسایش غرق در نعمت بودید، انتظار می ‏کشیدید که روزگار به ما پشت کند و حوادث را یک به یک پی گرفتید اما هنگام نبرد می‏ گریختید.»

 

عرق شرم بود که بر چهره‏ ها می‏ دوید. سخنش طعم سرزنش و ندامت داشت و آهنگ ملکوتیش ، حکایت‏ گر هزاران ظلم و جفا. به سان شعله‏ ای بود که هر لحظه بیشتر زبانه می ‏کشد :

 

«هنگامی که خدا، پیامبرش را به سوی جایگاه ابدی انبیاء (ع) فرا خواند؛ خار و خاشاک نفاق در میانتان جوانه زد ، جامه دیبای دین ، فرسوده شد و رئیس گمراهان ، به سخن آمد و فرومایگان بر اریکه قدرت، تکیه زدند … شیطان از مخفیگاه خود ، خارج شد و شما را به سوی خود خواند. دعوتش را پاسخگو بودید و دل به گمراهی سپرده بودید. شما را به حرکت دعوت کرد و شما چه آسان و سبک ، برخاستید. در روحتان، هیجان دمید و مشاهده کرد ، سراپا آتشید.»

 

فاطمه پیشینه این قوم را در خاطره‏ ها زنده کرده است و سپس طلوع خورشید رسالت پدرش در آن ظلمتکده را ، یادآور شده است و اینک باید ، جایگاه بلند «امامت» و «ولایت» را در میان این مردم خفته آشکار سازد. او باید اعلام دارد که عِنان شتر خلافت تنها در دست های خبره و قدرتمند «ولی ‏اللّه‏» زیبنده و برازنده است.

 

«پس شتری را که از آن شما نبود، صاحب شدید و بر آبی که سهم شما نبود، وارد شدید در حالی که از عهد و قرار چیزی نگذشته بود و شکاف زخم [فرقت پیامبر(ص)] ، سر به هم نیاورده بود و پیامبر (ص) هنوز چهره در نقاب خاک نکشیده بود. برای عمل خود، بهانه آوردید که از فتنه می ‏ترسیدیم، اما به راستی که در غرقاب فتنه فرو رفتید و بی ‏تردید، جهنم کافران را در برخواهد گرفت !

 

وای بر شما ! چگونه چنین کردید ؟! به کجا می‏روید، در حالی که کتاب خدا در برابر شماست و معارفش هویداست و احکامش درخشان است و نشانه‏ های هدایت در آن بسیار است. اما [شما [به آن پشت کردید. آیا به آن بی ‏علاقه ‏اید ؟! یا به غیر قرآن حکم می‏کنید ؟!

 

[بدانید] که بد جایگزینی است، حکم مخالف قرآن. سپس آن قدر درنگ نکردید که این دل رسیده آرام گیرد و جهاز آن سهل گردد. آتش را شعله‏ ور کردید و برای پاسخ به دعوت شیطان خود را آماده کردید.
در پس تپه‏ ها و درختان در کمین خاندان و فرزندان او [پیامبر(ص)] انتظار کشیدید. ما باید بر مصیبت هایی که همچون خنجر بران … بر ما وارد می ‏شود ، صبر پیشه کنیم.»

 

اکنون نوبت فدک است. نباید این ظلم در دل تاریخ مدفون بماند ! از همین ابتدا ، باید غده ‏های سرطانی نیرنگ ، ریشه‏ کن شود و مسیر حق در برابر دیدگان آیندگان ترسیم گردد. از سوی دیگر کسانی که این چنین بر دختر رسول خدا (ص) ستم روا می‏ دارند و حکم پیامبر(ص) را نادیده می ‏گیرند ، چگونه می ‏توانند ، عهده ‏دار امر مسلمین باشند ؟!

 

«شما گمان می‏برید برای ما ارثی نیست ؟ آیا دل به حکم دوران جاهلیت بسته ‏اید ؟! برای اهل حق ، چه حکمی بهتر و والاتر از حکم خداست ؟ آیا نمی ‏دانید من دختر اویم ؟ در حالی که (یقین دارم) که این امر از خورشید فروزان برایتان آشکارتر است.

 

ای مسلمانان ! آیا سزاوار است که ارث پدرم را از من بگیرند ! این پسران قیله (اوس و خزرج) آیا رواست که به من نسبت به ارث پدرم ظلم شود در حالی که شما سخن مرا می‏ شنوید و قدرتمند و متحدید ؟ ندای دعوتم را می‏ شنوید و به احوالم آگاهید … اما پاسخ نمی ‏دهید.

 

در حالی که شما، به شجاعت و جنگاوری شهره ‏اید … به هوش باشید که [آینده] شما را می‏بینم که به کسالت و تن ‏پروری دل داده ‏اید و آن کس را که سزاوار حکومت بود، از زمامداری دور گردانیده ‏اید. بدانید آنچه من گفتم، در حالی است که به سستی شما پی برده ‏ام و می ‏دانم که بی‏ وفایی و خیانت در قلب شما خانه کرده است. اما تمامی، (آنچه می‏گویم) خون دلِ قلب اندوهگین است و فوران خشم و غضبی است که روانم را می‏ فشارد و شرح دردی است که سینه ‏ام را می ‏آزارد. اما [بدانید] آنچه گفتم ، دلیل و برهان بود.

 

پس خلافت را بگیرید، ولی بدانید که پشت این شتر زخم است و پای آن ، تاول ‏زده و سوراخ است. لکه ننگ بر آن تا ابد باقی است و نشان از غضب خدا دارد … هر که [عنان] آن را بگیرد، فردا گرفتار آتش الهی خواهد شد. کردار شما را خدا می ‏بیند و به همین نزدیکی، آنان که ستم کردند ، در خواهند یافت که به کجا باز می ‏گردند. من دختر کسی هستم که به شما از عذاب الهی هشدار داد. پس شما کار خود را بکنید و ما نیز کار خود را خواهیم کرد و منتظر بمانید که ما نیز منتظر خواهیم ماند.»

 

 

 

دانا

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا