زنده باد مخالفِ مخالف من!

بصیر، مدارا و تساهل در فرهنگ سیاسی ایران، حلقه ای گمشده است که کمتر توسط جریانات سیاسی رعایت می شود. با این حال مدعیان شعار تساهل، خود در ورطه ای فرو افتاده اند که انسان را یاد شخصیت های رمان کوری؛ اثر ژوزه ساراموگا می اندازد. آدم هایی که دچار کوری سفید می شوند. کورها، برای زنده ماندن، از تمامی چیزهای باارزشِ خود می‌گذرند. منشا بیماری مشخص نیست اما با شیوع این بیماری، خوی حیوانی آنها نیز تشدید می شود و به جان هم می افتند. تمام داستان درباره انسان های کور اما بینا است، کورهایی که می‌توانند ببینند، اما نمی‌بینند.

حکایت برخی از اصلاح طلبان امروز و فتنه گران دیروز نیز دقیقا در همین نکته نهفته است. کسانی که واقعیت ها را می توانند ببینند، اما نمی بینند. واقعیت این است که بر علیه منافع ملی ایران، خیانت های صورت گرفته و نه تنها دستگاه های اطلاعاتی و امنیتی داخلی بلکه اشاعه دهندگان انقلاب های رنگی و مخملی، نیز به آن اعتراف کرده اند و به صورت عیان تر ، هم برخی از هم طیفی ها نیز از لیست خیانت ها سخن به میان آورده اند.

هم دستی با دشمن برای فشار بر مردم ایران، خود می تواند نقطه پایانی باشد بر زیست یک جریانی که نمی تواند منافع ملی را بر منافع حزبی ارجحیت ببخشد که هیچ که برای دستیابی به منافع شخصی همه چیز را حاضر است به حراج بگذارد. با خواندن بخش های از نامه رد و بدل شده میان سران فتنه و وزارت خارجه آمریکا، ادبیات به کار رفته آنچنان سخیف و زننده است که یادآور ادبیات گروه تروریستی منافقین به رهبری مسعود و مریم رجوی است.

باور این موضوع هر چند ممکن است برای یک ایرانی سخت باشد اما واقعیت دارد که عده ای برای رسیدن به منافع خود، دست در دست دشمنان ایران می گذارند. تاریخ گواه بسیار واضحی از این سیر مخرب است. در دوران قاجار انگلوفیل ها (حافظان منافع انگلیس) و روسوفیل ها (حافظان منافع روسیه)، به گونه ای برای منافع قدرت های خارجی فعالیت می کردند که خود انگلیسی ها و روس ها نیز نمی توانستند. در دوران پهلوی انگلوآمریکایی ها نیز به جمع آنها اضافه گردید. آنگلوآمریکایی های که به نظر می رسد در دوره کنونی نیز کم نیستند. تاراج منابع طبیعی ایران، جدا شدن سرزمین های کشور و جابجایی حکام و فرمانداران و حتی پادشاهان، از جمله اقداماتی بود که به واسطه خیانت های این دسته صورت می گرفت.

با ورود به عصر جمهوری اسلامی، با عده ای مواجه می شویم که خود از مبارزان انقلاب و بنیان گذاران آن بوده اند اما به مرور زمان نوعی پشیمانی از مسیر طی شده آنها را یا به انفعال کشانده یا به رویارویی با ارزش های تثبیت شده در نظام جمهوری اسلامی ایران. روزی سفارت آمریکا را اشغال می کنندو روزی از آنچه کرده اند، اظهار ندامت و پشیمانی می کنند. با انتخاباتی به پست و مقام می رسند و روزی بر همان انتخابات می تازند. و تنها چیزی که در این میان به قهقرا می رود، منافع ملی ایران است. آشوب های سال های دهه ۶۰، ۷۸ و ۸۸ نه جنبش اجتماعی و نه حتی اعتراضی بودند، نردبان معیوبی بود که برنامه ریزان آن، قصد رسیدن به قدرت را به وسیله آن داشتند اما پله های شکسته نردبان، باعث سقوط شان شد.

زمانی بر روی پوستر رئیس دولت اصلاحات، شعار زنده باد مخالف من طنین انداز می شود و همان دسته و گروه که آن را به برند جریان خود تبدیل کرده اند، همچون پتکی آن را برسر مخالفان خود می کوبند. اینکه چرا در جریان اصلاحات، نمونه های مخدوش فراوانی از زدو بندها، توطئه ها، تسویه های سیاسی درون گروهی و به خطر انداختن منافع ملی دیده می شود، خود جای سوال بزرگی است که به هیچ وجه با شعارهای رنگین آنها همخوانی ندارد.

نمونه صادق خرازی بسیار به آن پرداخته شده و چنین نمونه هایی بسیار است. وقتی طیفی تحمل هم قطاران خود را نیز ندارند، نمی شود هیچ انتظاری از آنها داشت که بار دیگر اگر به قدرت برسند، مخالفان و منتقدان واقعی خود را نیز تحمل کنند. چند جمله از صادق خرازی، سفیر سابق ایران در فرانسه و مشاور بین الملل رئیس دولت اصلاحات، درباره گرا دادن و وطن فروشی برخی از اصلاح طلبان در زمان سفارتش، همچون آتشی بود که در لانه زنبورها انداخته شد. به دنبال آن اصلاح طلبان نشانه داری چون محمدعلی ابطحی، عبدالله رمضان زاده، پورنجاتی و اعلمی با ادبیاتی پاسخ خرازی را دادند که از مدعیان تساهل و مدارا بعید به نظر می رسید. کسانی که شعار “مذاکره ملی” را سرداده اند، حتی نمی توانند کوچکترین انتقادی را در درون خود تحمل کنند.[۱,۲,۳]

در یک هفته اخیر، اصلاح طلبان با دو موضوع بسیار حیاتی روبه رو شدند. از یک سو افشای نامه نگاری های سران فتنه با آمریکایی ها و از سوی دیگر، درگیرهای درون حزبی، بر سرجریان صادق خرازی. روزنامه ها و رسانه های اصلاح طلب از کنار موضوع اول با سکوت عبور کردند اما با صادق خرازی همان برخوردی را داشتند که در گذشته نیز با برخی از هم طیفی ها مانند عباس عبدی و محمدرضا عارف کردند. نامه سران فتنه را دیدند اما خود را به کوری زدند و شعار زنده باد مخالف من را با صادق خرازی در عدم پایبندی به آن به طور کامل به اثبات رساندند.

آمریکا به عنوان کشوری که به عنوان دشمن و مخالف نظام جمهوری اسلامی ایران محسوب می شود، همواره با کف و سوت های جریان اصلاح طلب مورد استقبال قرار گرفته و جبهه ای متحد را در پیوندی نامانوس علیه منافع ملی ایران تشکیل داده اند. منتقدان و مخالفان داخلی اصلاح طلبان همانگونه که منتقد آمریکا و سیاست های آن هستند منتقد دیدگاه های تنگ نظرانه اصلاح طلبان نیز محسوب می شوند. با توجه به نامه نگاری های صورت گرفته میان اصلاح طلبان و آمریکایی ها، شعار “زنده باد مخالفِ مخالف من”، متبلور می شود و می شود پی برد چرا برخی از آنان، مخالف شعار “مرگ بر آمریکا” هستند و آن را تقبیح می کنند.

پی نوشت:

[۱]اگر خرازی «قاچاقچی» است، ابطحی هم شریک جرم است!
[۲]اتهامات بی‌سابقه نسل اول به نسل دوم اصلاحات
[۳]نمی توان هم نان اصلاح طلبی را خورد و هم به آن لگد زد!

فرهنگ نیوز

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا