به بهانه دوم اردیبهشت؛ سالروز شهادت سردار سپاه اسلام حاج حسین بصیر/1/؛

از تبعید در سربازی و اخراج از وزارت‌جنگ تا فرماندهی گردان یا رسول(ص)

بصیر، در شام غریبان عاشورای حسینی سال ۱۳۲۲ در یکی از روستاهای” فریدونکنار “به دنیا آمد. او نخستین فرزند زوج “محمد حسن بصیر” و سیده “سکینه طیبی نژاد” بود که در دوره ارباب و رعیتی به عنوان یک رعیت در زمین‌های ارباب کشاورزی می‌کردند.

مادرش می‌گوید: «در آن دوره ما رعیت مردم بودیم و گندم و پنبه می‌کاشتیم، ما کار می کردیم و ارباب می‌برد. حتی خانه‌ای که زندگی می‌کردیم برای ارباب بود.» “حسین” در مهر ماه ۱۳۲۹ در سن ۷ سالگی به مدرسه فرستاده شد و دوره شش ساله ابتدایی نظام قدیم را در مدرسه “سنایی” فریدونکنار گذراند.

بعد از اتمام دوره ششم ابتدایی نظام قدیم ترک تحصیل کرد و نزد یکی از بستگانش در “بابل” به آهنگری مشغول شد، در کنار این کار در امور کشاورزی به پدرش کمک می‌کرد.

اول شهریور ۱۳۴۱ برای انجام خدمت وظیفه به “تهران” اعزام و در آنجا به دلیل فعالیت‌های سیاسی و پخش اعلامیه‌های امام‌خمینی به پادگان منظریه قم تبعید شد. شرایط سخت و دشوار خدمت سربازی را در اول شهریور ۱۳۴۳ به پایان رساند و در سال ۱۳۴۶ در بیست و چهار سالگی ـ با خانم “آمنه براری” ازدواج کرد.

در دوم مرداد ۱۳۵۰ در شرکت باطری‌سازی وزارت جنگ در تهران مشغول به کار شد اما به دلیل فعالیت‌های سیاسی در اول مهر ۱۳۵۳ اخراج شد.

به دنبال آن به زادگاهش “فریدونکنار” بازگشت و مشغول آهنگری شد و مدتی بعد به کمک پدرش یک کارگاه ساخت درب و پنجره آلومینیومی راه‌اندازی کرد و مشغول کار شد.

او در رژیم پهلوی به طور گسترده و همه‌جانبه مبارزه می‌کرد به همین خاطر چندبار دستگیر و روانه زندان شد درسال ۱۳۵۷ برنامه راهپیمایی “فریدونکنار” را با تظاهرات مردم در “تهران” هماهنگ می‌کرد و در شهر هسته مبارزه و راهپیمایی را سازمان داد.

تا ۳۰ دی ماه ۱۳۵۹ در جبهه حضور داشت و بعد از دو ماه مراجعت به زادگاهش بار دیگر در اول فروردین ۱۳۶۰ به جبهه اعزام شد، مدتی در منطقه “گیلان غرب“مسئول حفاظت از قله‌های “صدفی”،” ابرویی” و “کرجی” بود.

حسین از اول فروردین تا پنجم تیرماه ۱۳۶۰ در مناطق مرزی بود و در عملیات طریق‌القدس و فتح بستان شرکت داشت. پس از عملیات‌ها برای مدت کوتاهی بازگشت، اما بار دیگر در ۸ بهمن ۱۳۶۰ به جبهه اعزام و تا شهریور ۱۳۶۲ به عنوان بسیجی و به طور مستمر در جبهه‌ها بود.

در این مدت به عنوان جانشین فرمانده گردان در لشکر ۲۵ کربلا انجام وظیفه می‌کرد و در عملیات فتح‌المبین، بیت‌المقدس، رمضان، محرم و والفجر مقدماتی شرکت کرد.

در بیست و هشت شهریور ماه ۱۳۶۲ در منطقه جنگی به عضویت رسمی سپاه پاسداران درآمد، از آن پس فرماندهی گردان یا رسول (ص) لشکر کربلا را عهده‌دار شد. یکی از همرزمانش می گوید: به ندرت لباس فرم سپاه را می‌پوشید و اکثر وقت‌ها لباس خاکی بسیجیان بر تن داشت.

روزی در قرارگاه با فرمانده‌هان عالی رتبه جنگ مانند محسن رضایی و علی شمخانی جلسه داشت، مشاهده کردم که با همان لباس خاکی بسیج می‌رود تا در جلسه شرکت کند، گفتم بهتر نیست تا لباس فرم سپاه را بپوشید؟ در جوابم گفت : فرزندم! من این لباس را دوست دارم و به آن افتخار می‌کنم و از خدا می‌خواهم که همین لباس را کفنم قرار دهد. دوست دارم لباس رزم کفنم شود و در آن روز بزرگ که همه در پیشگاه محبوب سرافکنده می‌ایستیم در قافله پر شور شهیدان سربلند بر حریر خویش مباهات کنم.

در عملیات والفجر ۴ به سمت جانشینی تیپ یکم ویژه ۲۵ کربلا منصوب شد، پس از عملیات والفجر ۴ در عملیات والفجر ۶ نیز با همین مسئولیت شرکت کرد و بر اثر اصابت ترکش مجروح شد.

در سال ۱۳۶۳ با تقلیل بعضی از تیپ‌های لشکر فرماندهی گردان یا رسول (ص) را به عهده گرفت، در همین سال به زیارت بیت‌اللّه الحرام مشرف شد.

او همچون تمامی سرداران گمنام جنگ متواضع و فروتن بود، وقتی که عنوان و سمت وی در جبهه سوال شد، گفت : «مثل رزمندگان بسیجی من هم دارم می‌جنگم.»

وقتی ضرورت جبهه و عملیات اقتضاء می کرد آن را با هیچ چیزی عوض نمی‌کرد. حتی در جریان ازدواج دختر نخستش با” مرتضی جباری” که رزمنده دائم‌الحضور جبهه بود و بعد ها شهید شد ـ شرکت نکرد و در جبهه ماند.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا