در مکتب‌تان همیشه شاگردیم ما/ معلمان؛ هنرمندان عرصه تعلیم و تربیت

بصیر، در دوران کودکی هر وقت از ما سؤال می‌کردند می‌خواهی چه‌کاره شوی؟ می‌گفتیم دکتر، خلبان، معلم و پلیس. وارد دوران تحصیلی که شدیم سر کلاس‌های درس همیشه با خود می‌گفتیم ای‌کاش من هم معلم بودم، همیشه به بچه‌ها مشق می‌گفتم و خودم راحت بودم و معلمی می‌کردم.

اما در آن روزها شاید نمی داستیم معلمی فقط شغل نیست، فقط امضا زدن برگه‌های دفتر مشق نیست و الان که بزرگ‌تر که شدیم و تحصیلات دانشگاهی را پشت سر گذاشتیم می‌فهمیم معلمی یک هنر است نه یک شغل…

در ذهن همه ما این تصور بوده که معلمان خیلی خوش به حالشان است چون ۳ ماه تابستان و تعطیلات عید و… تعطیل و راحتند، اما شاید کمتر کسی سختی‌های کار یک معلم را بداند. معلمی که باید در یک کلاس پرجمعیت یا امکانات و ابزارهای آموزشی محدود با تک‌تک دانش‌آموزان ارتباط برقرار کند و درس را به آنان یاد دهد. معلمی سخت است زیرا باید روانشناس هم باشی و متناسب با شخصیت دانش‌‌آموزان با آنان برخورد کنی.

معلمی سخت است، زیرا باید هنرمند باشی تا بتوانی جملات و مسائل سخت آموزشی تغییر تحولات محتوای آموزشی در سال‌های اخیر را به دانش‌آموزان بفهمانی. معلمی سخت است چون اقتصاد ضعیف زندگی‌ات طعنه به قلب و روانت می‌زند، اما باید قلبت را چنان از محبت پرکنی تا در درون کلاس، عشق را به شاگردانت یاد دهی. کلمه معلم طعنه بر شغل می‌زند اما روش معلمی طعنه بر هنرمندی…

اما واقعیت را می توان به زبان ساده‌تر گفت واقعیت این است که…
گفته می‌شود یک معلم باید تبلور یک شخصیت کامل باشد، اما امروز هستند معلمینی که برای تأمین هزینه‌های زندگی خود، که حقوق آنان کفاف پرداخت این هزینه ها را نمی‌دهد، با خارج شدن از کلاس درس، در خیابان‌ها و آژانس‌های مسافربری مشغول کار می‌شوند، و یا هستند معلمینی که پرداخت بهای مایحتاج روزمره زندگی خود را که از فلان کاسب قرض کردند، به سر برج و یا پرداخت یارانه حواله می‌دهند، در چنین وضعیتی برای چنین معلمی نه می‌توان احساس نشاط و پویایی فرض کرد و نه می‌توان او را تبلور یک شخصیت کامل نامید و نه شأن و منزلتی را که شایسته یک معلم است برای او تصور کرد.

گفته‌اند که یک معلم باید اهل تعامل و معاشرت با دیگران باشد و روابط اجتماعی خود را با دیگران طوری تنظیم کند که از اضطراب و افسردگی و تنهایی بیرون آید تا بدین‌وسیله سلامت روان خود را ارتقاء دهد. این سخنی صواب است، اما وقتی‌که نتیجه این تعامل و معاشرت، از یک‌ طرف گرو گذاشتن او در قبال وام‌های چندمیلیونی است و از طرف دیگر شأن و منزلت او توسط همان وام‌گیرندگان، طنزگونه هم‌شأن یک گیره و پوشه قلمداد می‌شود، بهتر است افسردگی و تنهایی را بر تعامل و معاشرت با دیگران ترجیح دهد و به دلیل التفات ویژه‌ای که بانک‌ها جهت تضمین بازگشت مطالبات خود، به این قشر دارند، بندبند پیوندهای سببی و نسبی خود را قطع کند تا خود را ضامن بدهی دیگران قرار ندهد و حداقل امنیت شغلی و روانی خود را به مخاطره نیاندازد.

با این‌ وجود، معلم هنوز هم می‌تواند بهترین باشد، هنوز هم می‌تواند با وجود ارتباطات نوین الکترونیکی، کتاب حکمت و دانایی برای دانش‌آموزان باشد. هنوز هم می‌تواند همان شمع باشد که به دانش‌آموزان نور بدهد، هنوز هم می‌تواند سایه‌ای از عشق بر سر دانش‌آموزان باشد.

هنوز هم می‌تواند زیربنای فرهنگ و تمدن باشد. یک معلم خوب هنوز هم می‌تواند به‌عنوان یک مهندس فرهنگی با تربیت صحیح جوانان کیفیت انسانی آنان را به درجه‌ای از رشد و کمال برساند که حداقل یک شهروند مطلوب برای جامعه باشند.

معلم خوب باید ضمن تحمل ترافیک‌های زندگی، راه خود را که اندوختن دانش و آموختن آن به دیگران است، گم نکند. به‌شرط اینکه جایگاه او در جامعه حفظ شود و به‌شرط اینکه حرفه معلمی را به‌عنوان یک کار برای پرداخت دستمزد انتخاب نکرده باشد و نگاه او به شغل معلمی صرفاٌ حس منفعت‌طلبی شخصی نباشد و اگر چنین باشد، پیکر تعلیم و تربیت بزرگ‌ترین ضربه را خواهد خورد.

این‌گونه معلم تنها به اشغال یک صندلی پرداخته است که برای امتحان شغل خود روی آن تکیه داده است، درحالی‌ که انتظار دارد هزینه آن از جیب دیگران تأمین شود، بدون اینکه چیزی را عاید خود و دیگران کند.

هنوز هم می‌توان یک معلم خوب بود؛ به‌شرط اینکه تحت هر شرایطی با رضایتمندی و امید به تحقق اهداف آموزش‌وپرورش، تلاش کند و وظیفه خطیر خود را انجام دهد.

بلاغ

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا