پیامدهای مداخله فرانسه در کشورهای اسلامی؛

ورود به دروازه های جهنم / قانون عمل و عکس العمل نیوتن در دنیای امروز

بصیر، از قرن بیستم میلادی به عنوان قرن تکامل روند دولت-ملت سازی نام برده می شود، عموم کشورها و ملت های تحت سیطره استعمارگران در طول یک قرن اخیر توانسته اند ولو ظاهرا خویشتن را از یوغ کشورهای قدرتمند خارج نموده و مبادرت به تاسیس دولت های ملی نمایند، با این حال کیست که نداد با وجود ایجاد دولت های گسترده و ظاهرا مستقل ( از پایان جنگ جهانی دوم کشورهای مستقل از حدود ۶۰ کشور به حدود ۲۰۰ کشور افزایش یافته است )هم چنان نظم پیشین مبنی بر سیطره ابرقدرت ها بر کشورهای ضعیف پابرجا مانده است، سیطره ای که به طرق گوناگون زمینه وابستگی کشورهای پیرامونی و عمدتا جهان سومی را به قدرت های بین المللی فراهم نموده است. نمود چنین امری را می توان از تبعیت بی چون چرای کشورهای عقب مانده از قدرت های بین المللی در فرایند های منجر به تصویب قوانین در نهادهای بین المللی هم چون سازمان ملل متحد یا عضویت شان در سازمان های نظامی، اقتصادی و منطقه ای مشاهده نمود.

براورد تاریخ جامعه جهانی در طول قرون هجده و نوزده نشان می دهد که چگونه استعمارگران بی تفاوت به خواست ملت ها بر اریکه قدرت تکیه زده و جهان را میان خود تقسیم می نمودند، تا آن جا که در مقاطعی قاطبه سرزمین های جهانی زیر یوغ تنها چند ابرقدرت نظیر بریتانیا، فرانسه و روسیه قرار داشته است. عبارت “امپراطوری که خورشید هرگز در آن غروب نمی کند” در این زمینه در وصف بریتانیای کبیر سروده شده است.

با این حال و با وجود تداوم استعمار نوین در طول دهه های سپری شده، هزینه ی متحمل شده بر قدرت های بین المللی بواسطه اعمال سطه جویانه شان بر کشورهای ضعیف، بر خلاف گذشته هیچ انگاشته نشده و گاها آنان (کشورهای مورد هدف یا شهروندان شان) خسارات هنگفتی را نصیب آن ها نموده است. در دوران استعمار، سناریوی اعزام نیروهای نظامی ساده بود، جنگ منحصرا در قلمرو قربانی انجام می شد و متجاوز تصور هم نمی کرد که شهرها و روستاهایش بتوانند هدف ضد حمله دشمنان قرارگیرند و حق هم داشت. داشتن برتری تسلیحاتی، سلطه مطلق بر دریاها و فقدان هرگونه «ستون پنجم» فعال در خاکش مانع این امر می شد.

تعادل وحشت

حملات سهمگین و زنجیره ای پاریس ( که به مرگ دست کم ۱۳۰ تن و جراحت صدها تن دیگر منجر شد) در کنار حمله مرگ بار سن برناردینو در کالیفرنیا آمریکا را می توان از بزرگترین حملات تلافی جویانه ای دانست که گروه تروریستی داعش مسئولیت آن را بر عهده گرفت. حملات فوق در راستای تداوم دیگر حملاتی است که سابقه آن دست کم به پنج دهه گذشته باز می گردد، که در آن گروه ها، سازمان ها و یا حتی دولت هایی (فارغ از وجهه بین المللی شان) به قصد انتقام از رفتار ابرقدرت در کشورها و مناطق شان به چنین اموری مبادرت ورزیده اند. امری که نشان می دهد که ملت ها، گروه ها و سازمان و… در کشورهای جهان سوم دیگر به مانند گذشته در برابر اقدامات زورگویانه قدرت های بین المللی منفعل عمل ننموده و دست آن ها برای انجام اقدامات متقابل ولو با ابزارهای متفاوت بیش از پیش باز است.

گزارش فوق در پی توجیه و یا حمایت از رفتار گروه تروریستی داعش نبوده و فارغ از دیدگاه های گوناگون در رابطه با چرایی شکل گیری این گروه (که برخی آن را دست پرورده کشورهای غربی و برخی دیگر روند رو به رشد این گروه تروریستی را حاصل مماشات آنها دانسته اند) در پی بررسی مقوله ای است که در آن نشان می دهد که دیگر به مانند گذشته قدرت های بین المللی توان مداخله بدون هزینه در امور کشورهای ضعیف را نداشته و مداخله گسترده ممکن است تبعات و هزینه های چشمگیری را از آن دولت های فوق نماید. به طور نمونه سازمان تروریستی داعش قلمرویی در اختیاردارد، برمیلیون ها سکنه آن حکم می راند و از مرزهایش دفاع می کند. برآوردها نشان می دهد که نوعی تعادل وحشت شکل گرفته و کارشناسان از «جنگ نامتقارن» سخن می گویند که در آن از یک سو هواپیما، پهباد و موشک به کار می رود و ازسوی دیگر، سلاح حریف خرابکاری های اینترنتی، مواد منفجره و کلاشنیکف است. با این حال و به دلیل قدرت غیر قابل مقایسه طرفین مورد مناقشه، لطمات وارده از سوی قدرت های بین المللی به طرف مقابل بیش از ضربه ی تحمیل شده می باشد.

ژان پير سرينی روزنامه نگار، نویسنده و از اعضای هیات تحریریه لومند دیپلماتیک در گزارشی که اخیرا نوشته، به این موقوله پرداخته است. وی در خلال این گزارش، تمرکزش را بر جایگاه فرانسه در عرصه بین المللی گذارده و معتقد است، هر گاه سیاست خارجی پاریس بر مداخله نظامی بیشتر در مناطق مختلف جهان به ویژه در خاورمیانه و شمال آفریقا متمرکز بوده، شاهد ضربات مهلکی بیشتری از سوی طرف مقابل بوده و هر گاه شاهد سیاست عدم مداخله منفی در قبال گروه ها و سازمان های منطقه ای بوده، از شدت حملات وارده کاسته شده است. او می گوید عقیده رایج در پاریس این است که هیچ ارتباطی بین سیاست فرانسه در خاورمیانه و شمال آفریقا و سوء قصدهایی که کشور قربانی آن بوده وجود ندارد. این جنگی که فرانسه در «آنجا» به آن می پردازد نیست که موجب تحریک پاسخ هایی مرگبار در خاک فرانسه می شود، بلکه دلیل این امر نفرت از «ارزش های ما»، «ایده هایمان» و شیوه زندگی فرانسوی است. با این حال، سراسر تاریخ اخیر عکس این را می آموزد.

جنگ نامتقارن

ژان پير سرينی فرانسوی که نویسنده کتاب اسرائیل و فلسطین نیز می باشد، نبرد فوق را نوعی از جنگ نامتقارن نامیده که طرف مقابل جهت دستیابی به اهدافش ممکن است به ابزارهای متفاوتی متوسل شود. او می نویسد: لاربی بن مهیدی، یکی از رهبران شورش الجزایر که درسال ۱۹۵۷ بازداشت شد به بازجویانی که بر او ایراد می گرفتند چرا از بمب های مخفی شده درسبد استفاده کرده، گفت: «هواپیماهای تان را به ما بدهید، ما هم سبدهای مان را به شما خواهیم داد». عبارت فوق به وضوح بیانگر جنگ نامتقارنی است که از اواخر دهه پنجاه میلادی در قرن گذشته آغاز شده و تا به امروز با شدت و حدت بیشتر تداوم یافته است.

وی اذعان می کند که اکنون دیگر دشمنان فرانسه و ایالات متحده، اعم از حکومت ها یا سازمان های سیاسی-نظامی در بیرون از خاک کشور ناتوان نیستند و می توانند به هر وسیله به داخل سرزمینی که آنها را هدف قرار می دهد دسترسی یابند. نمونه این امر در سن برناردینوی کالیفرنیا دیده شد که در آن زندگی ۱۴ تن فدای انتقام جویی زوجی شد که زیر نفوذ داعش بودند و حملات نیروی هوایی آمریکا در هزاران کیلومتر آن سوتر را تلافی می کردند.

کرم از خود درخت است

نویسنده مقاله صادقانه به بررسی سیاست خارجی فرانسه در طول دهه های اخیر پرداخته و گاها آن را پرخاش گرایانه عنوان کرده و اظهار داشته که چنین واکنشی از طرف مقابل را می توان امری طبیعی قلمداد نمود. وی در نوشته اش گریزی نیز به رویارویی های متعدد تهران و پاریس نیز داشته است و مدعی می شود: «کمتر از ۲۵ سال پس از جنگ الجزایر با شمار زیادی از تیراندازی، خرابکاری و سوء قصدها در داخل خاک فرانسه، کشور از نو با تروریسم رودررو شد.» ژان پير سرينی این اقدامات را به یک گروه به رهبری جوانی شیعه و تونسی به نام فواد علی صالح نسبت می دهد و به نقل از او مدعی می شود که صالح خواستار قطع حمایت نظامی پاریس از عراق در جنگ مرگباری بود که ازسال ۱۹۸۰ علیه جمهوری اسلامی ایران جریان داشت.

نویسنده فرانسوی البته حمایت مطلق فرانسوی ها از رژیم بعثی عراق را منکر نمی شود و صراحتا می گوید: « فرانسوا میتران که در ماه مه ۱۹۸۱ انتخاب شده بود، حمایت خود از عراق را پنهان نمی کرد.»

به گفته ی او سوء قصد در ساختمان دراکار بیروت که دراختیار ارتش فرانسه بود (و۵۸ چترباز در آن کشته شدند) در ۲۳ اکتبر ۱۹۸۳، که به گروه های در ارتباط با تهران نسبت داده شد، فرانسوا میتران را واداشت که تغییری در سیاست پاریس در قبال جنگ اول خلیج فارس ایجاد نماید. امری که با پیروزی ژاک شیراک و جناح راست در انتخابات پارلمانی سال ۱۹۸۶، به همبستگی بیشتر تهران و پاریس منجر شد. آندره ژیرو، وزیر دفاع وفت فرانسه فرمان قطع فوری تحویل هرگونه سلاح را صادر کرد و کاخ الیزه مواضعی نسبتا بی طرفانه در این مناقشه اتخاذ کرد.

پس از نیمه تمام گذاردن نخستین انتخابات قانون گذاری آزاد در الجزایر در دسامبر  ۱۹۹۱، که به پیروزی «جبهه اسلامی نجات» انجامیده بود، میتران و دولتش بین تسلی یافتن از این که اسلام گرایان درقدرت نیستند، و محکوم کردن کودتا، که برخلاف اصول ایشان بود، درنوسان بودند و همین امر موجب خشم جبهه نجات اسلامی الجزایر شد که از نفوذ دولت فرانسه در الجزایر و از ابراز خوشحالی میتران نسبت به حادثه رخ داده آگاه بود، شد

درماه مارس ۱۹۹۳، ادوارد بالادور نخست وزیر شد. در دسامبر ۱۹۹۴، یک هواپیمای ایرباس ایرفرانس از الجزایر ربوده شد و در مارسی به زمین نشست. گروه مداخله ژاندارمری ملی به آن حمله کرد و مانع از آن شد که به هدفش که برخورد با برج ایفل بود دست یابد. شارل پاسکوا، وزیر جدید کشور از سیاست سلف سوسیالیست خود فاصله گرفته بود که بر همکاری هایی که گروه مسلح اسلامی درخاک فرانسه با مخالفان حکومت الجزایر داشتند چشم می بست. او عملیاتی برای سرکوب ترتیب داد و تعقیب و بازداشت خانگی علیه کسانی که در خفا از جبهه نجات اسلامی حمایت می کردند را تشدید کرد و آنان را واداشت که فرانسه را به مقصد سوئیس یا بلژیک ترک کنند، لذا بین ماه های ژوئیه و اکتبر ۱۹۹۵، موجی از ۸ سوء قصد فرانسه را فراگرفت. مرگ بارتر از همه در ۲۵ ژوئیه در ایستگاه سن میشل خطوط سریع پاریس بود که ۸ کشته و ۵۵ مجروح به جا گذاشت. این سوء قصد ها که به جبهه نجات اسلامی نسبت داده می شد، درپی موضع گیری پاریس دربرابر جنگ داخلی الجزایر بود. ژاک شیراک، رئیس جمهوری جدید، که درسال ۱۹۹۵ انتخاب شده بود، پیام را کاملا درک کرد و در مورد الجزایر، هم نسبت به رئیس جمهوری لیامین زروال و هم اسلام گرایان دست به عقب نشینی زد.

به نوشته ی نویسنده در ژانویه ۲۰۱۵، کمتراز پنج ماه پس از آغاز بمباران های فرانسه درعراق، پاریس از نو به خون کشیده شد، امری که بر گرفته از سیاست های تهاجمی فرانسه در قبال کشورهای اسلامی در خاورمیانه و شمال آفریقا بوده است. در این حوادث ابتدا مهاجمین به مجله شارلی ابدو حمله نمودند و سپس آمدی کولیباری، که به سوپرمارکت کاشر در پورت دو ونسان حمله کرد، مدعی انتقام جویی به خاطر قربانیان مداخله فرانسه در کشور خود مالی بود. در ۱۳ نوامبر نیز،  کمتر از ۳ ماه پس از گسترش بمباران ها به سوریه، داعش مسئولیت کشتار مرگ بار شرق پاریس با ۱۳۰ کشته و بیش از ۴۰۰ مجروح را به عهده گرفت.

چنان که دیده می شود، سوء قصدها، هرقدر که درخور محکوم کردن باشد، تنها در چهارچوب سیاسی و دیپلوماتیک می تواند درک (و برآن غلبه) شود. پس از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، و به ویژه جنگ اعلام شده ایالات متحده علیه عراق درماه مارس ۲۰۰۳، خاک اروپا از نو هدف قرارگرفت: دو سوء قصد عمده درماه مارس ۲۰۰۴ در مادرید و درژانویه ۲۰۰۵ در لندن انجام شد. هدف این سوء قصدها، نه «شیوه زندگی» غربی، بلکه دو کشوری بود که جزء فعال ترین کشورها در ائتلافی بودند که عراق را تخریب کردند. بی تردید فرانسه از جمله به خاطر سخنان ضدجنگ ۱۴ فوریه ۲۰۰۳وزیر امورخارجه، دومینیک دو ویلپن در شورای امنیت سازمان ملل، از این حملات درامان ماند.

نویسنده صراحتا اعتراف می کند که سیاست های غرب در وقوع حملات تروریستی که در آن ممکن است شهروندان شان مورد هدف قرار گیرد دخیل بوده و می نویسد: «نفرتی که دنیای مسلمان نسبت به غرب دارد، درحدی زیاد از گروه های افراط گرا فراتر می رود و نمی توان میزان آن را اندازه گرفت. صدها هزار کشته، میلیون ها پناهنده، شکنجه های زندان ابوغریب، «آسیب های جانبی»، حملات هواپیماهای بدون سرنشین – که همه برروی کشورهای مسلمان متمرکز است – همگی تبلیغات داعش را تغذیه می کند که مدعی «جنگ صلیبی» علیه اسلام و بدون مجازات ماندن ناروا و یک جانبه است. هیچ یک از مسئولان آمریکایی فاجعه عراق محاکمه نشده اند و حتی دادگاه جزایی بین المللی به سراغ آنها نیز نرفته است

فقدان استقلال پاریس

از زمان اتمام جنگ جهانی دوم به این سو، عموما دولت مردان فرانسوی تلاش نموده اند در فضای دو قطبی ناشی از جنگ سرد و سایر تحولات بین المللی، زمینه ای برای ایجاد مشی مستقل در سیاست خارجی ایجاد نموده و  مانع وابستگی مطلق سیاست ها به اعمال ایالات متحده آمریکا گردند. از همین روست که در مقاطعی حتی شاهد خروج فرانسه از پیمان ناتو یا اتخاد موضعی بینابینی در قبال بحران های بین المللی از سوی پاریس بوده ایم.

با این حال و برآیند سیاست خارجی کاخ الیزه به ویژه در طول ۱۵ سال اخیر حکایت از فقدان عملکرد مستقل فرانسه در حوزه سیاست خارجی است. نویسنده این مقاله به وضوح بر این امر صحه گذارده و می نویسد: « درخاور نزدیک، صدای فرانسه ویژگی موسیقی واری که خاص آن بود را ازدست داده است. پاریس پس از سال ۲۰۰۳، درسال های آخر ریاست جمهوری جرج دبلیو بوش، به دنباله روی از ایالات متحده پرداخت، اشغال عراق را به رسمیت شناخت و در لیبی، مالی، جمهوری آفریقای مرکزی و سرانجام عراق و بعد سوریه به دخالت نظامی پرداخت. از ویران کردن یمن توسط عربستان سعودی – بدون مخالفت عمومی ابراز شده – حمایت کرده و به این کشور تسلیحات می دهد. هیچ قدرت غربی دیگر، به استثنای ایالات متحده، این چنین در قلمرو اسلام حضور نظامی ندارد و هنگامی که پاریس به بیان تفاوت خود می پردازد، برای انتقاد از رئیس جمهوری باراک اوباما است که به نظرش در پرونده هسته ای نرمش به خرج داده و از دید فرانسه در سوریه به قدر کافی دخالت نکرده است!

موضع گیری نرم فرانسه در درگیری اسرائیل – فلسطین را نیز نباید از یاد برد. پس از سرکوب شدید انتفاضه دوم توسط تانک های اسرائیلی در سال های ۲۰۰۳ – ۲۰۰۲ افکار عمومی، غالبا به طور مستقیم، ناظر حملات وسیع علیه غزه درسال های ۲۰۰۸، ۲۰۱۲ و ۲۰۱۴ بوده است. هربار، دولت فرانسه، اعم از راست یا چپ، به عنوان «حق اسرائیل به دفاع از خود» این اعمال را تائید کرده است. وزارت امورخارجه، مانند شماری از روشنفکران، چگونه می تواند مدعی شود که خشم علیه غرب و فرانسه ناشی از فاجعه فلسطین نیست؟ دیوید پترائوس، ژنرال آمریکایی که پیشتر فرمانده مرکز فرماندهی نیروهای آمریکایی بود، با روشن بینی بیشتری می گوید: «تنش های بین اسرائیل – فلسطین غالبا به خشونت و رودررویی مسلحانه درسطح بالا منجر می شود. این درگیری ها، به خاطر جانبداری ایالات متحده از اسرائیل، برانگیزاننده احساسات ضد آمریکایی است. خشم عرب ها در مورد مساله فلسطین نیرو و عمق روابط ما در این منطقه را محدود می کند و موجب تضعیف مشروعیت رژیم های میانه رو در دنیای عرب می شود. القاعده و دیگر گروه های شبه نظامی از این خشم برای تجهیز خود بهره برداری می کنند».

در پایان این مقاله آمده است که به فراموشی سپردن ارتباط بین سیاست خارجی اعمال شده در دنیای عرب و توسعه تروریسم سبب نابینایی ای می شود که بیانگر ۱۵ سال شکست در «جنگ علیه تروریسم» است. این نادیده انگاری اندیشه راهبردی را دچار فلج می کند و فرانسه را به «چرخه ای دوزخی» می کشاند که نمی تواند بهای سنگین آن را بپردازد.

فرهنگ نیوز

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا